امهارلغتنامه دهخداامهار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مُهْر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کره های اسب . (از اقرب الموارد). رجوع به مُهْر شود. || ج ِ مَهْر کابینها. (از فرهنگ تازی بپارسی فروزانفر) (فرهنگ فارسی معین ). گویا از جمعهای ساختگی فارسی زبانان است . || ج ِ مُهْر. (معرب شده ).
امهارلغتنامه دهخداامهار. [ اَ رَ ] (اِخ ) یکی از ایالات کشور حبشه واقع در شمال دریاچه ٔ تسانا . مرکز آن شهر غندارات است که در سابق پایتخت حبشه بود. (از لاروس ) (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به قاموس الاعلام ج 2 ص 1037 شود.<
امهارلغتنامه دهخداامهار. [ اِ ] (ع مص ) کابین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کاوین کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کابین کردن زنی را. || مهر زن را دادن . (از شرح قاموس ). || نکاح دادن زنی را با غیری بمهری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خواستگاری کرد
امعارلغتنامه دهخداامعار. [ اِ ] (ع مص ) درویش و نیازمند شدن و سپری گردیدن توشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیازمند و بی توشه گردیدن و از آن است : یالعکل اکبراً و امعارا.(از اقرب الموارد). درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || کم گردیدن موی و پر و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اق
امعرلغتنامه دهخداامعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) مرد کم موی و موی افتاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریزیده مو. (تاج المصادر بیهقی ). ریزنده موی . (مصادر زوزنی ). کم موی . (از اقرب الموارد). || شتر موی و پشم ریخته و گوسفند و مانند آن تمام موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جای کم نبا
همهگیرepidemicواژههای مصوب فرهنگستانویژگی آن دسته از بیماریها که بهطور ناگهانی در میان مردمان یک ناحیۀ خاص شایع شود
امهاریلغتنامه دهخداامهاری . [ ] (ص ) خط حبشی که سامی زبانان و سامی نژادان برای نوشتن برگزیدند، و آن در اصل از خط فینیقی گرفته شده بود. (از فرهنگ ایران باستان ابراهیم پورداود ص 143).
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ُ ] (ع اِ) اسب کره . (دهار). کره ٔاسب و یا بچه ٔ نخستین از اسب یا ستوران دیگر. ج ، مِهار، مِهارة، اَمْهار. (از اقرب الموارد). بچه ٔ اسب چون از مادر بزاید و بر زمین آید نر را مهر گویند و ماده را مهره و خروف نیز گویند. (تاریخ قم ص 178)
مهریةلغتنامه دهخدامهریة. [ م َ ری ی َ ] (ص نسبی ) گندمی است سرخ رنگ . (منتهی الارب ). و یا منسوب است به مهرة که شهری است در عمان . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || ابل مهریة؛ شتران منسوب به مهرةبن حیدان ، که حیی است از قضاعه از عرب یمن ، و یا منسوب به شهر مهرة است . ج ، مهاری [ م َ <spa
حبشهلغتنامه دهخداحبشه . [ ح َ ب َ ش َ ] (اِخ ) مملکت حبشستان . حبش . مملکت سیاهان . کشور سیاهان . حبشستان . آبی سینی . اتیوپی . کشور بزرگی است در خاور آفریقا، واقع در باختر باب المندب و از کشورهای باستانی بشمار است .مرزهای کنونی : از طرف باختر محدود است به سودان و از جنوب به کنیا و از خاوربه
امهاریلغتنامه دهخداامهاری . [ ] (ص ) خط حبشی که سامی زبانان و سامی نژادان برای نوشتن برگزیدند، و آن در اصل از خط فینیقی گرفته شده بود. (از فرهنگ ایران باستان ابراهیم پورداود ص 143).