امیدلیسلغتنامه دهخداامیدلیس . [ اُ/اُم ْ می ] (ص مرکب ) آنکه بآرزوی زندگی بهتر روز گذراند. (از فرهنگ فارسی معین ). || آنکه بامید دریافت صله و جایزه بدر ارباب کرم رود (شاعر، مداح ، درویش و غیره ). (فرهنگ فارسی معین ) : گفت او را و دوصد
امیدلیسفرهنگ فارسی عمیدآنکه بیهوده خود را به چیزی یا کسی امیدوار کند: ◻︎ گفت: او را و دوصد امیدلیس / تو به من بگذار این بر من نویس (مولوی: ۵۷۰).
امیدلغتنامه دهخداامید. [ اُ / اُم ْ می ] (اِ) در پهلوی ، اُمِت . در پازند، اُمِذ . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). آرزو. (حاشیه ٔ برهان قاطع) (ناظم الاطباء).رجاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). رجو. رجاوة. مهه . (منتهی الارب ) (تاج المصاد