انباردنلغتنامه دهخداانباردن . [ اَم ْ دَ ] (مص ) پر کردن و انبار کردن چیزی از چیزی دیگر. (برهان قاطع) (آنندراج ). انباشتن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پر کردن . انبار کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : تو جیحون مینبار هرگز بمشک که من برگشایم
انباردنفرهنگ فارسی عمید= انباشتن: ◻︎ به یک سخن دهن ظلم را فروبندی / به یک سخا شکم آز را بینباری (ظهیرالدین فاریابی: ۱۶۶).
انباریدنلغتنامه دهخداانباریدن . [ اَم ْ دَ ] (مص ) انبار کردن و پر کردن . || پُر کردن فرمودن . || خراب کردن .(ناظم الاطباء). و رجوع به انباردن و انباشتن شود.
انباردانلغتنامه دهخداانباردان . [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 110 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و ینجه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
ننباردنلغتنامه دهخداننباردن . [ نَم ْ دَ ] (مص منفی ) نینباردن . ناانباردن . مقابل انباردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انباردن شود.
برانباردنلغتنامه دهخدابرانباردن . [ ب َ اَم ْ دَ ] (مص مرکب ) انباردن . انباشتن .ور سر بکشد خرد ز هشیاری برپشتش بار دین برانبارد. ناصرخسرو.رجوع به انباردن شود.
برانباردنلغتنامه دهخدابرانباردن . [ ب َ اَم ْ دَ ] (مص مرکب ) انباردن . انباشتن .ور سر بکشد خرد ز هشیاری برپشتش بار دین برانبارد. ناصرخسرو.رجوع به انباردن شود.