انبوییدنلغتنامه دهخداانبوییدن . [ اَم ْ دَ ](مص ) بوی کردن و بوییدن .(برهان قاطع) (آنندراج ). بوی کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). شم . تعسعس . (مجمل اللغه ). الشم و الشمیم . (تاج المصادر بیهقی ). شمیم . (دهار). بوییدن و استشمام کردن چیزهای خوشبوی و بوی خوش . (ناظم الاطباء) : <b
انبوییدنلغتنامه دهخداانبوییدن . [ اُم ْ دَ ] (مص ) بو کردن ، کذا فی شرفنامه . (مؤید الفضلاء) . || در قنیه منقول از حاشیه ٔ زفان گویاست که انبوییدن ستایش و بانگ کردن [ است ] چنانکه انبویدن (کذا). (مؤید الفضلاء). و رجوع به انبوییدن شود.
انبوییدنفرهنگ فارسی عمیدبو کردن: ◻︎ از دست خیال روی تو وقت سحر / گلدستهٴ وصل تو همیانبویم (فخر زرگر: لغتنامه: انبوییدن).
انبودنلغتنامه دهخداانبودن . [ اَم ْ دَ ] (مص ) آفریدن . (فرهنگ فارسی معین ). انبوشتن است که آفریدن باشد. (احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1052 حاشیه ٔ 2). انبوشش . (نسخه ای از لغت اسدی از یادداشت مؤ
انبوذنلغتنامه دهخداانبوذن . [ اَم ْ ذَ ] (اِ) اصل کاینات و آفرینش . (برهان قاطع) (انجمن آرا). اصل آفرینش و حقیقت کاینات . (ناظم الاطباء). مصحف ، و صحیح ، همان انبودن است و به معنی اصل کائنات و آفرینش نوشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به انبودن شود.
انبودنفرهنگ فارسی عمید۱. چیدن.۲. چیدن گل.۳. بالای هم چیدن؛ روی هم گذاشتن؛ انباشتن.۴. فراهم آوردن.۵. [مجاز] آفریدن؛ آفرینش: ◻︎ بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی: ۵۲۱).
انبوهیدنلغتنامه دهخداانبوهیدن . [ اَم ْ دَ] (مص ) انبوییدن . (فرهنگ فارسی معین ). استیاف . (تاج المصادر بیهقی ). بوییدن . و رجوع به انبوییدن شود.
شمیملغتنامه دهخداشمیم . [ ش َ ] (ع مص ) شم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بوییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (صراح اللغة) (غیاث ) (المصادر زوزنی ). انبوییدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به شم شود.
انبویلغتنامه دهخداانبوی . [ اَم ْ بوی ْ ] (اِ) به معنی بوی کردن باشد. (برهان قاطع). بو کردن . (انجمن آرا). انبوییدن . (ناظم الاطباء). || (ص ) چیزی را گویند که ببوی آمده و گندیده باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). بوی گرفته بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 520).