انتساقلغتنامه دهخداانتساق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) با هم منتظم شدن امور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). انتساق اشیا؛ انتظام بعضی با بعضی . (از اقرب الموارد). نظم پذیرفتن . منظم گردیدن . مرتب شدن . (فرهنگ فارسی معین ). طریق و انتظام پذیرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || روش و دستور چیزی ترتیب د
انتساغلغتنامه دهخداانتساغ . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پراکنده گردیدن و دور شدن شتران در چراگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتساع . (از اقرب الموارد). || دست بر سپل پنجم زدن شتر از جهت مگس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دست بر کرکره زدن شتر از مگس . (از اقرب الموارد). انتشا
انتشاغلغتنامه دهخداانتشاغ . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پراکنده و دورشدن شتران در چراگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دست بر سپل پنجم زدن شتر از مگس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به انتساغ شود. || بوییدن . (یادداشت بخط مؤل
تناسقلغتنامه دهخداتناسق . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) با یکدیگر منتظم و آراسته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنسق . انتساق .انتظام بعض چیز با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد).
منتسقلغتنامه دهخدامنتسق . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) امور با هم منتظم شونده . (آنندراج ). مرتب و منظم شده و بر یک روش آورده . (ناظم الاطباء). بسامان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همیشه احوال و امور ایشان منتسق ومنتظم بود. (تاریخ قم ص 241)
اعجازلغتنامه دهخدااعجاز. [ اِ ] (ع مص ) عاجز کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). عاجز کردن کسی را. (از منتخب و غیر آن از غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عاجز ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن الل