انتظارلغتنامه دهخداانتظار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چشم داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ترقب و توقع. (از اقرب الموارد). چیزی را چشم داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ارتقاب . توقع. تربص . ترقب . (از یادداشت مؤلف ). || درنگ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
انتظاردیکشنری عربی به فارسیصبر کردن , چشم براه بودن , منتظر شدن , انتظار کشيدن , معطل شدن , پيشخدمتي کردن
انتظاردیکشنری فارسی به انگلیسیexpectancy, expectation, Limbo, prospect, suspense, sweat, wait, waiting
انثجارلغتنامه دهخداانثجار. [ اِ ث ِ ] (ع مص ) بسیار روان شدن آب ، یقال : انثجرالماء. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لغتی است در انفجار، یقال : انثجرالدم . (از اقرب الموارد).
چشم انتظارلغتنامه دهخداچشم انتظار. [ چ َ / چ ِ اِ ت ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، منتظربودن و انتظار فراوان داشتن . انتظار. امید. توقع.
انتظار بردنلغتنامه دهخداانتظار بردن . [ اِ ت ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) منتظر بودن . چشم براه داشتن . چشم داشتن : باری کسی که ملک برد انتظار اونی چون تویی که هرزه بری انتظار ملک . انوری (از آنندراج ).عمری ببوی یاری بردیم انتظاری زآن انتظار
انتظار دادنلغتنامه دهخداانتظار دادن . [ اِ ت ِ دَ ](مص مرکب ) منتظر ساختن . چشم براه کردن : انتظارم مده که آتش و آب نکند آنچه انتظار کند. عمادی شهریاری .گرچه انتظارم داد یکچندی ولیک ...ابن یمین .
انتظار داشتنلغتنامه دهخداانتظار داشتن . [ اِ ت ِ ت َ] (مص مرکب ) نگران بودن و پرمور داشتن و چشم براه بودن . (ناظم الاطباء). چشم داشتن . بیوسیدن : خوشا چشمی که دارد انتظار دیدن رویی گهر آن دل که میباشد گره در حسرت مویی .میرزا بیدل (از آنندراج ).</p
انتظاریلغتنامه دهخداانتظاری . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) آنکه انتظار داشته باشد. (آنندراج ) : هر دل ز تو اشک ریز حسرت چون گوشه ٔ چشم انتظاری . طالب آملی (از آنندراج ).|| (حامص ) نگرانی و چشم داشتگی . (ناظم الاطباء).
چشم انتظارلغتنامه دهخداچشم انتظار. [ چ َ / چ ِ اِ ت ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، منتظربودن و انتظار فراوان داشتن . انتظار. امید. توقع.
انتظار بردنلغتنامه دهخداانتظار بردن . [ اِ ت ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) منتظر بودن . چشم براه داشتن . چشم داشتن : باری کسی که ملک برد انتظار اونی چون تویی که هرزه بری انتظار ملک . انوری (از آنندراج ).عمری ببوی یاری بردیم انتظاری زآن انتظار
انتظار دادنلغتنامه دهخداانتظار دادن . [ اِ ت ِ دَ ](مص مرکب ) منتظر ساختن . چشم براه کردن : انتظارم مده که آتش و آب نکند آنچه انتظار کند. عمادی شهریاری .گرچه انتظارم داد یکچندی ولیک ...ابن یمین .
انتظاریلغتنامه دهخداانتظاری . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) آنکه انتظار داشته باشد. (آنندراج ) : هر دل ز تو اشک ریز حسرت چون گوشه ٔ چشم انتظاری . طالب آملی (از آنندراج ).|| (حامص ) نگرانی و چشم داشتگی . (ناظم الاطباء).
انتظار بردنلغتنامه دهخداانتظار بردن . [ اِ ت ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) منتظر بودن . چشم براه داشتن . چشم داشتن : باری کسی که ملک برد انتظار اونی چون تویی که هرزه بری انتظار ملک . انوری (از آنندراج ).عمری ببوی یاری بردیم انتظاری زآن انتظار
انتظار دادنلغتنامه دهخداانتظار دادن . [ اِ ت ِ دَ ](مص مرکب ) منتظر ساختن . چشم براه کردن : انتظارم مده که آتش و آب نکند آنچه انتظار کند. عمادی شهریاری .گرچه انتظارم داد یکچندی ولیک ...ابن یمین .
انتظار داشتنلغتنامه دهخداانتظار داشتن . [ اِ ت ِ ت َ] (مص مرکب ) نگران بودن و پرمور داشتن و چشم براه بودن . (ناظم الاطباء). چشم داشتن . بیوسیدن : خوشا چشمی که دارد انتظار دیدن رویی گهر آن دل که میباشد گره در حسرت مویی .میرزا بیدل (از آنندراج ).</p
انتظار رفتنلغتنامه دهخداانتظار رفتن . [ اِ ت ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) انتظار بردن . منتظر بودن : شب همه شب انتظار صبح رویی میرودکآن صباحت نیست این صبح جهان افروز را.سعدی .
چشم انتظارلغتنامه دهخداچشم انتظار. [ چ َ / چ ِ اِ ت ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، منتظربودن و انتظار فراوان داشتن . انتظار. امید. توقع.
بلاانتظارلغتنامه دهخدابلاانتظار. [ ب ِ اِ ت ِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + انتظار) بدون انتظار. (فرهنگ فارسی معین ). اتفاقاً. غیرمنتظر. نابیوسان .
خطکشی انتظارholding lineواژههای مصوب فرهنگستانخطکشی عرضی منقطع که وسایل نقلیهای که قصد ورود به تقاطع را دارند، در صورت لزوم به توقف، باید پشت آن بایستند