انتعاشلغتنامه دهخداانتعاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دروا شدن افتاده از لغزش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).یقال انتعش العاثر؛ انتهض من عثرته . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). برخاستن . بلند شدن . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). درست خاستن افتاده . (تاج المصادر بیهقی ). بلن
انتعاشفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برخاستن ، بلند شدن . 2 - نیکو حال شدن . 3 - با نشاط شدن . 4 - (اِمص .) بهبود. 5 - لذت بردن ج . انتعاشات .
انتعاظلغتنامه دهخداانتعاظ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باز و فراز کردن ماده کس خود را از غایت آزمندی فحل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). باز و فراز کردن ماده شرم را از بسیاری آزمندی . (یادداشت مؤلف ). || سخت آزمند شدن مرد و زن بجماع . (آنندراج ). انعاظ. (از قاموس از ذیل اقرب الموارد).
انتهاشلغتنامه دهخداانتهاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) روی خراشیدن در مصیبت و طپانچه زدن بر آن . (ناظم الاطباء). || لاغر شدن . (از اقرب الموارد).
انتهازلغتنامه دهخداانتهاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فرصت یافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ فارسی معین ). قابو (فرصت ) یافتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فرصت بدست آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). || غنیمت شمردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اغتن
انتعاش یافتنلغتنامه دهخداانتعاش یافتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) بهبود یافتن . نیکو شدن : چهارپایان انتعاش یافتند. (جهانگشای جوینی ).
انتعاش گرفتنلغتنامه دهخداانتعاش گرفتن . [ اِ ت ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بهبود یافتن . نیکو شدن : آثار معدلتی که خلایق بتازگی بواسطه ٔ آن چون طفلان کلاً و اشجار بخاصیت گریه ٔ ابر بهارخنده زنان شوند انتعاشی گرفتند. (جهانگشای جوینی ).
انتعاش پذیرفتنلغتنامه دهخداانتعاش پذیرفتن .[ اِ ت ِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) بهبود یافتن : بانواع بِرّ و شفقت او انتعاش پذیرفتی . (جهانگشای جوینی ).
انتعاش کردنلغتنامه دهخداانتعاش کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیش کردن . خوشی کردن : می پرست من می و پیمانه نگذارد ز دست انتعاشی هر دم از روی دل ما میکند. اسیر (از بهار عجم ).بخواب نیست خیالی میسرم که شبی خیال خواب کنم شاید انتعا
بزمفرهنگ مترادف و متضاد۱. انتعاش، جشن، سور، ضیافت، عیش، مجلس، مجلس عیشونوش، محفل، انس، میهمانی ≠ رزم ۲. ماتم
انتعاش یافتنلغتنامه دهخداانتعاش یافتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) بهبود یافتن . نیکو شدن : چهارپایان انتعاش یافتند. (جهانگشای جوینی ).
انتعاش گرفتنلغتنامه دهخداانتعاش گرفتن . [ اِ ت ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بهبود یافتن . نیکو شدن : آثار معدلتی که خلایق بتازگی بواسطه ٔ آن چون طفلان کلاً و اشجار بخاصیت گریه ٔ ابر بهارخنده زنان شوند انتعاشی گرفتند. (جهانگشای جوینی ).
انتعاش پذیرفتنلغتنامه دهخداانتعاش پذیرفتن .[ اِ ت ِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) بهبود یافتن : بانواع بِرّ و شفقت او انتعاش پذیرفتی . (جهانگشای جوینی ).
انتعاش کردنلغتنامه دهخداانتعاش کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیش کردن . خوشی کردن : می پرست من می و پیمانه نگذارد ز دست انتعاشی هر دم از روی دل ما میکند. اسیر (از بهار عجم ).بخواب نیست خیالی میسرم که شبی خیال خواب کنم شاید انتعا