انجاحلغتنامه دهخداانجاح . [ اِ ] (ع مص ) برآمدن حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رواشدن حاجت . (آنندراج ). برآورده شدن حاجت . (از اقرب الموارد). روا شدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || برآوردن حاجت را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رواکردن حاجت . (غیاث ا
حنظاءةلغتنامه دهخداحنظاءة. [ ح ِ ءَ ] (ع مص ) نکوهش کردن وفحش شنوانیدن . (ناظم الاطباء). حنظئی به ؛ نکوهش کرد آن را و فحش شنوانید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
انجاعلغتنامه دهخداانجاع . [ اِ ] (ع مص ) اثر کردن علف در ستور و سخن و پند در مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تأثیر بخشیدن یا پدید آمدن اثر دوا و علف و وعظ و خطاب در کسی یا حیوانی . (از اقرب الموارد). || رهیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نجات یافتن . (از اقرب الموارد). ||
انزاحلغتنامه دهخداانزاح . [ اِ ] (ع مص ) برکشیدن آب چاه چندانکه خشک گردد یا کم آب شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
انزاعلغتنامه دهخداانزاع . [ اِ ] (ع مص ) آشکار و واشدن نزعه (یک سوی پیشانی ) از موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بی موی شدن یک طرف پیشانی و یا یک جزء از آن . (ناظم الاطباء). آشکار شدن دوسوی پیشانی . (از اقرب الموارد). || خداوند شتران نزائع گردیدن قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خداوند شتران ن
انزیاحلغتنامه دهخداانزیاح . [ اِ ] (ع مص ) رفتن و دور گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دور شدن . (یادداشت مؤلف ).
لثلاثلغتنامه دهخدالثلاث . [ ل َ ] (ع ص ) درنگ کار که هرگاه گمان بری که به انجاح حاجت پردازد آهستگی و سستی ورزد و سپس بماند. لثلاثة. (منتهی الارب ).
حاجت روا کردنلغتنامه دهخداحاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم .مسعودسعد.
درنگ کارلغتنامه دهخدادرنگ کار. [ دِ رَ ] (ص مرکب ) درنگ کننده . بطی ءالعمل . (یادداشت مرحوم دهخدا). آهسته کار. کسی که در آن حال که به انجاح حاجت پردازد آهستگی و سستی ورزد و سپس بماند. (از منتهی الارب ، ذیل لثلاث ). بَطی ٔ. رَیِّث . زَیْحَنّة. عَنّان . لَثلاث . لَثلاثة. مِعتام . مُلایس . نَجیث . (
پیروز شدنلغتنامه دهخداپیروز شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب گشتن . مظفر گشتن . فیروزی یافتن . فاتح گردیدن . کامیاب شدن . ظفر یافتن . انجاح . نجح . (منتهی الارب ). نجاح . (منتهی الارب ) : چو آگاهی آمد بنزدیک شاه که خرّاد پیروز شد باسپاه بجز کینه ٔ ساوه شاهش نماند
اسعافلغتنامه دهخدااسعاف . [ اِ ] (ع مص ) برآوردن . گزاردن : اسعاف حاجت ؛ برآوردن حاجت . روا کردن حاجت . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). روا کردن . (غیاث ). قضا کردن حاجت : اسعف بحاجته : از آنجا که اریحیت طبع و کرم ، نهاد آن پادشاه بود این دعوت را اجابت کرده باسعاف طل