انجیدنلغتنامه دهخداانجیدن . [ اَ دَ ] (مص ) استره زدن . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم ). حجامت کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم ). استره زدن در حجامت و بریدن . (ناظم الاطباء). استره زدن در حجامت . بریدن . (فرهنگ فارسی معین )
انجیدنفرهنگ فارسی معین(اَ دَ) (مص م .) 1 - ریز ریز کردن . 2 - بیرون کشیدن . 3 - نیشتر زدن در حجامت . 4 - زخم زدن .
هنجیدنلغتنامه دهخداهنجیدن .[ هََ دَ ] (مص ) بیرون کشیدن و برآوردن . (برهان ).- برهنجیدن ؛ گستردن . (یادداشت مؤلف ). گشودن : چنان که مرغ هوا پرّ و بال برهنجدتو بر خلایق بر، پرّ مردمی برهنج . ابوشکور.- ||
هنجیدنفرهنگ فارسی عمیدکشیدن؛ برکشیدن؛ بیرون کشیدن؛ برآوردن.⟨ برهنجیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] کشیدن؛ گستردن: ◻︎ چنانکه مرغ هوا پر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پر مردمی برهنج (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
اینجیدنلغتنامه دهخدااینجیدن . [ دَ ] (مص ) ریزه ریزه کردن نان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). خرد کردن و شکستن و ترید کردن نان . || تباه و ضایع نمودن کرم چیزی را. (آنندراج ). بید زدن و بید خوردن و ضایع شدن از بیدخوردگی . (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء). || برانگیختن . (از آنندراج ). || پریشا
انجندهلغتنامه دهخداانجنده . [ اَ ج َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از انجیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انجیدن شود.
بینجیدنلغتنامه دهخدابینجیدن . [ ی َ جی دَ ] (مص ) انجیدن . بیختن . || اسیر شدن و گرفتار شدن و درمانده و بیچاره شدن . || بی صبر و بی تحمل شدن . (ناظم الاطباء).
انجینلغتنامه دهخداانجین . [ اَ ] (اِ) ریزه ریزه . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || (نف )ریزه ریزه کننده . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (فرهنگ سروری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : دایم آتش بود تنور آشوب اگر انجینش این
دم الاخوینلغتنامه دهخدادم الاخوین . [ دَ مُل ْ اَ خ َ وَ ] (ع اِ مرکب ) دم الثعبان . (ناظم الاطباء). خون سیاوشان . (دهار)(مهذب الاسماء). خون سیاوشان ، و آن صمغ درختی است سرخ خالص مایل به بنفش و قوتش مدتها باقی ماند و گویندعصاره ٔ گیاهی سرخ است و از سقوطر و نواحی هند خیزد.(منتهی الارب ) (از تحفه ٔ ح
الغتنامه دهخداا. [ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده ،چون : ابرنایو؛ نابرنا، نابالغ. اَمهرک َ؛ بی مرگ . (اوستائی ). اکرانه ؛ بی کنار، بی کرانه ، نامتناهی . و این حرف برای چنین معنی در کلمه ٔ اَسغدَه ، به معنی ناسوخته ، یا نیم سوز و نیز در کلمه ٔ اپیشه ،