اندراجلغتنامه دهخدااندراج . [ اِ دِ ] (ع مص ) به آخر رسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). انقراض . (از اقرب الموارد). یقال اندرج القوم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || داخل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). درآمدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اندرآ
انضراجلغتنامه دهخداانضراج . [ اِ ض ِ ] (ع مص ) شکافته و گشاده گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انشقاق . (از اقرب الموارد). || دوری و جدایی شدن میان قوم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوری افتادن میان قوم . (از اقرب الموارد). || فرودآمدن عقاب بر صید و یا گ
اندراز خفچاقلغتنامه دهخدااندراز خفچاق . [ ] (اِخ ) ناحیتی است از کیماک و مردمانش ببعضی اخلاق بغوز مانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 85). معادل عربی این کلمه مادون خفچاق است شاید منظور خفچاق اندرونی باشد. (از حاشیه ص 85 حدود العالم چ دا
اندروزلغتنامه دهخدااندروز. [ اَ دَ ] (ص ) ممتحن و آزمایش کننده . || مفتش و جاسوس . || (اِ) ساروج و گچ . || دیوانخانه . || بازار و میدان خرید و فروش . (ناظم الاطباء). چهارسو و بازار خرید و فروش . (از شعوری ج 1 ورق 109).
اندرزلغتنامه دهخدااندرز. [ اَ دَ ] (اِ) پند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نصیحت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). موعظت
درپیچیدهلغتنامه دهخدادرپیچیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده . ملتف . ملتفة. لفیف . (یادداشت مرحوم دهخدا).- درپیچیده شدن ؛ اندراج . تأشب . و رجوع به درپیچیدن شود.
مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ رَ ] (ع ص ) درنوردیده . درنوشته ، و جز آن . (از فرهنگ فارسی معین ): ادرج الطومار؛ طواه . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ادراج . رجوع به ادراج شود. || درج شده . مندرج شده . (فرهنگ فارسی معین ): أدرج الشی ٔ فی الشی ٔ؛ ادخله و ضمنه . (اقرب الموارد). پنهان . م
مفتاحلغتنامه دهخدامفتاح . [ م ِ ] (ع اِ) کلید.مِفتَح . (مهذب الاسماء). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. ج ، مفاتیح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آلتی که بدان در و هر چیز بسته را بگشایند و کلید. (ناظم الاطباء). آلت گشودن قفل و در بسته . اقلید. مِقلاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <
مندرجلغتنامه دهخدامندرج . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) گروه هلاک شده و منعدم گشته . (ناظم الاطباء). رجوع به اندراج شود. || درج شده و شامل شده و شامل کرده و گنجیده و گنجانیده و جمعکرده و فراهم آورده و درمیان نهاده و درمیان داخل کرده و دردفتردرج کرده و گنجانیده و ثبت نموده و درهم پیچیده . (ناظم الاطباء)
الغتنامه دهخداا. [اَل ْ لاه ] (اِخ ) خدای سزای پرستش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ). علم است برای ذات واجب الوجود. (متن اللغة). نام خداوند تبارک و تعالی . اصل این کلمه الاه (اله ) بود، الف و لام تعریف بدان درآمد و همزه بجهت تخفیف افتاد و «اﷲ» گردید. (از اقرب الموارد). علم اس