اندرز گفتنلغتنامه دهخدااندرز گفتن . [ اَ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) اندرز کردن . توصیه . (فرهنگ فارسی معین ).
اندرزلغتنامه دهخدااندرز. [ اَ دَ ] (اِ) پند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نصیحت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). موعظت
اندرشلغتنامه دهخدااندرش . [ اَ دَ رَ ] (اِخ ) یا اندراش ، شهری در اسپانیا. رجوع به اسپانی در همین لغت نامه شود.
اندرزورلغتنامه دهخدااندرزور. [ اَ دَ وَ ] (ص مرکب ) اندرزگو. آنکه کارش اندرز گفتن است : زینت ملک خداوندی واندر خور ملک صدر دیوان شه شرقی و اندرزوری .فرخی .
موعظهلغتنامه دهخداموعظه . [ م َ ع ِ ظَ ] (ع اِ) موعظة. پند و نصیحت و آنچه را شخص از پند و نصیحت و وعد و وعید بیان می کند. (ناظم الاطباء) : موعظه های شافی در سلک عبارت کشیده است . (گلستان ). و رجوع به موعظت و موعظة شود.- موعظه فرمودن ؛ پند دا
موعظتلغتنامه دهخداموعظت . [ م َ ع ِ ظَ ] (ع مص ) موعظة. موعظه . اندرز گفتن . (یادداشت مؤلف ). پند دادن . (غیاث ) (دهار). || (اِ) پند. اندرز. نصیحت . موعظه . موعظة. وعظ. عظة. ذکر آنچه انسان را به توبه و تزکیه ٔ نفس بدارد. (از یادداشت مؤلف ) : اگر از این معنی نوشتن گیرم
فرستادهلغتنامه دهخدافرستاده . [ ف ِ رِ دَ / دِ ] (ن مف ، اِ) چیزی را گویند که شخصی به جهت کسی بفرستد. (برهان ). مرسله . مرسوله . (یادداشت به خط مؤلف ). || سفیر. قاصد.فرسته . (یادداشت به خط مؤلف ). فرسته . رسول . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). آنکه دیگری او را فرستد <s
اندرزلغتنامه دهخدااندرز. [ اَ دَ ] (اِ) پند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نصیحت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). موعظت
اندرزلغتنامه دهخدااندرز. [ اَ دَ ] (اِ) پند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نصیحت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). موعظت
تازه اندرزلغتنامه دهخداتازه اندرز. [ زَ / زِ اَ دَ ] (اِ مرکب ) اندرز تازه . اندرز نو : بگویم یکی تازه اندرز نیزکه آن برتر از دیده و جان و چیز. فردوسی .رجوع به تازه شود.
اندرزلغتنامه دهخدااندرز. [ اَ دَ ] (اِ) پند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نصیحت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). موعظت
پرستوی دریایی ساندرزSterna saundersiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ کاکائیان و راستۀ سلیمسانان با بدن کشیده و سفید که لبههای بالش سیاه و براق است