suspendingدیکشنری انگلیسی به فارسیتعلیق، معلق کردن، موقوف کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن، معوق گذاردن
suspendدیکشنری انگلیسی به فارسیتعلیق، معلق کردن، موقوف کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن، معوق گذاردن
suspensionsدیکشنری انگلیسی به فارسیسیستم های تعلیق، سوسپانسیون، توقف، تعطیل، وقفه، تاخیر، ایست، بی تکلیفی، اویزانی، اندروا، اویزش، متارکه