اندیشیدنلغتنامه دهخدااندیشیدن . [ اَ دَ ] (مص ) فکر کردن و اندیشه کردن و خیال نمودن و پنداشتن . (ناظم الاطباء). فکر و خیال کردن . (از آنندراج ). تأمل کردن . سگالیدن . سگالش کردن . تصور کردن . تأمل .فکرت . ترویه . (یادداشت مؤلف ). تفکر کردن . پنداشتن .ظن بردن . گمان بردن . توهم کردن . یاد کردن
اندیشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. فعالیت ذهنی آگاهانه برای شکلدهی به تصورات ذهنی و دریافت مطلب؛ اندیشه کردن؛ فکر کردن.۲. خیال کردن؛ پنداشتن.
دور اندیشیدنلغتنامه دهخدادور اندیشیدن . [ اَ شی دَ ] (مص مرکب ) اندیشه ٔ آینده ٔ دور را کردن . تدبیر آینده نمودن . دوراندیشی . مآل اندیشی . تعمق ؛ دوراندیشیدن در کار و دور اندیشیدن در سخن . امعان ؛ دور اندیشیدن در کار. (منتهی الارب ). رجوع به دوراندیش و دوراندیشه و دوراندیشی شود.
قافیه اندیشیدنلغتنامه دهخداقافیه اندیشیدن . [ ی َ / ی ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از به فکر فرورفتن است : قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من .مولوی .
مصلحت اندیشیدنلغتنامه دهخدامصلحت اندیشیدن . [ م َ ل َ ح َ اَ دی دَ ] (مص مرکب ) درباره ٔ صلاح کار اندیشه کردن . فکر مصلحت و مقتضای زمان و مکان کردن : ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبندمن چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش . سعدی .بیدارباش و مصلح
صلاح اندیشیدنلغتنامه دهخداصلاح اندیشیدن . [ ص َ اَ دَ ] (مص مرکب ) خیرخواهی کردن . خیر اندیشیدن . تدبیر.نصیحت کردن . رجوع به صلاح اندیش و رجوع به صلاح شود.
اندیشیدنیلغتنامه دهخدااندیشیدنی . [ اَ دَ ] (ص لیاقت ) موضوعی که قابل اندیشیدن باشد. (یادداشت مؤلف ).
دور اندیشیدنلغتنامه دهخدادور اندیشیدن . [ اَ شی دَ ] (مص مرکب ) اندیشه ٔ آینده ٔ دور را کردن . تدبیر آینده نمودن . دوراندیشی . مآل اندیشی . تعمق ؛ دوراندیشیدن در کار و دور اندیشیدن در سخن . امعان ؛ دور اندیشیدن در کار. (منتهی الارب ). رجوع به دوراندیش و دوراندیشه و دوراندیشی شود.
قافیه اندیشیدنلغتنامه دهخداقافیه اندیشیدن . [ ی َ / ی ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از به فکر فرورفتن است : قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من .مولوی .
مصلحت اندیشیدنلغتنامه دهخدامصلحت اندیشیدن . [ م َ ل َ ح َ اَ دی دَ ] (مص مرکب ) درباره ٔ صلاح کار اندیشه کردن . فکر مصلحت و مقتضای زمان و مکان کردن : ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبندمن چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش . سعدی .بیدارباش و مصلح
اندیشیدنیلغتنامه دهخدااندیشیدنی . [ اَ دَ ] (ص لیاقت ) موضوعی که قابل اندیشیدن باشد. (یادداشت مؤلف ).
دراندیشیدنلغتنامه دهخدادراندیشیدن . [ دَ اَ دی دَ ] (مص مرکب ) اندیشیدن . اندیشه کردن : امیر بدگمان گشت و دراندیشید و دانست که خشت از جای خود برفت . (تاریخ بیهقی ص 235).دراندیش ارچه کبکت نازنین است که شاهینی و شاهی در کمین است .
دور اندیشیدنلغتنامه دهخدادور اندیشیدن . [ اَ شی دَ ] (مص مرکب ) اندیشه ٔ آینده ٔ دور را کردن . تدبیر آینده نمودن . دوراندیشی . مآل اندیشی . تعمق ؛ دوراندیشیدن در کار و دور اندیشیدن در سخن . امعان ؛ دور اندیشیدن در کار. (منتهی الارب ). رجوع به دوراندیش و دوراندیشه و دوراندیشی شود.
قافیه اندیشیدنلغتنامه دهخداقافیه اندیشیدن . [ ی َ / ی ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از به فکر فرورفتن است : قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من .مولوی .
مصلحت اندیشیدنلغتنامه دهخدامصلحت اندیشیدن . [ م َ ل َ ح َ اَ دی دَ ] (مص مرکب ) درباره ٔ صلاح کار اندیشه کردن . فکر مصلحت و مقتضای زمان و مکان کردن : ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبندمن چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش . سعدی .بیدارباش و مصلح
براندیشیدنلغتنامه دهخدابراندیشیدن . [ ب َاَ دَ ] (مص مرکب ) اندیشیدن . فکر کردن : چون نامه ٔ مردان بدو رسید براندیشید و صلح اجابت کرد بر پانصد هزاردرم وصد غلام ... (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).بکردار بد هیچ مگشای چنگ براندیش از دوده و نام و ننگ . فردوس