اندیومفرهنگ فارسی عمیدفلزی نرم، نقرهایرنگ، سمّی، و قابل تورق و مفتول شدن که در حرارت ۱۵۵ درجۀ سانتیگراد ذوب میشود و در تهیۀ مواد نیمهرسانا و مواد دندانسازی به کار میرود.
حندملغتنامه دهخداحندم . [ ح َ دَ ] (ع اِ) درختی است که بیخ های آن سرخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). یکی آن حندمة است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
انداملغتنامه دهخدااندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام کوه و اندام آفتاب هم آمده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تن . بدن . جسم . کالبد. (فرهنگ فارسی معین ). هندام . شلو.
هنداملغتنامه دهخداهندام . [هَِ ] (معرب ، اِ) اندام . (منتهی الارب ) : از هندام بیرون افتاده نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- بهندام ؛ به اندام . مهندم . به اندازه : آنکه ترکیب اندامهای او مرکب درست و بهندام و بر شکل و ع
انداملغتنامه دهخدااندام . [ اِ ] (ع مص ) پشیمانی دادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پشیمان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).