انسلاخلغتنامه دهخداانسلاخ . [ اِ س ِ ] (ع مص ) بیرون آمدن چیزی از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیرون آمدن از چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ): اتباع بی دیانت و صیانت ایشان که به انسلاخ شعار شریعت نزدیک بودند. (جهانگشای جوینی ). || بگذشتن ماه . (منتهی الارب
انسلاخفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون آمدن چیزی از چیزی، مثل بیرون آمدن مار از پوست.۲. پوست انداختن.۳. از تن درآوردن جامه؛ لخت شدن.۴. [مجاز] به آخر رسیدن ماه.۵. [مجاز] بیرون آمدن روز از شب.
انسلاخفرهنگ فارسی معین(اِ س ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پوست انداختن . 2 - گذشتن (ماه )، سپری شدن . 3 - سخت شدن .
تسلخلغتنامه دهخداتسلخ . [ ت َ س َل ْ ل ُ ] (ع مص ) خراشیده شدن پوست از بیماری و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || انسلاخ . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به انسلاخ شود.
انسباءلغتنامه دهخداانسباء. [اِ س ِ ] (ع مص ) پوست باز شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انسلاخ . (از اقرب الموارد). از چیزی بیرون آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).
تسلیخلغتنامه دهخداتسلیخ . [ ت َ ] (ع مص ) پوست کندن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پوست باز کردن . (از متن اللغة) (از المنجد): سلخ الجرب الجلد؛ قشره . (متن اللغة). سلخ الحر جلده فانسلخ ؛ کشطه . (المنجد). و رجوع به انسلاخ شود.
ﭐنسَلَخَفرهنگ واژگان قرآنتمام شد - سپري شد - جدا شد (معناي انسلاخ بيرون شدن و يا کندن هر چيزي است از پوست و جلدش ، ودر عبارت "وَﭐتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ﭐلَّذِي ءَاتَيْنَاهُ ءَايَاتِنَا فَـﭑنسَلَخَ مِنْهَا " اين تعبير کنايه استعاري از اين است که آيات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وي آنچنان ملازم آيات بود که با پوست بدن او
پوست انداختنلغتنامه دهخداپوست انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) از پوست دررفتن . بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره . پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد (زنجره ). منسلخ شدن . انسلاخ . || سخت رنج دیدن . رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی . تعبی سخت بردن در راهی یا کاری یا از شدت حرارت آفتاب . سخ