انشادلغتنامه دهخداانشاد. [ اِ ] (ع مص ) تعریف کردن گم شده را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعریف گم شده کردن . (آنندراج ). تعریف کردن گم شده . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء). تعریف کردن گم شده را وراهنمایی کردن به او. (از اقرب الموارد). || تعریف کردن خواستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
انشادفرهنگ فارسی عمید۱. خواندن شعر کسی برای دیگری.۲. شعر خواندن.۳. هجو کردن.۴. [قدیمی] راهنمایی کردن.۵. [قدیمی] تعریف گمشدهای را کردن و در طلب آن رفتن.
انشاطلغتنامه دهخداانشاط. [ اَ / اِ ] (ع اِ) چاه نزدیک تک که دلو از آن به یک کشیدن برآید. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ذیل اقرب الموارد شود.
انشاطلغتنامه دهخداانشاط. [ اِ ] (ع مص ) فربه گردانیدن علف ستور را. || خداوند ستور بانشاط شدن ، یا خوش اهل گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خداوند ستور نشاطی گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || گزیدن مار. || گره گشادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ا
انصاتلغتنامه دهخداانصات . [ اِ ] (ع مص ) خاموش بودن و گوش داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاموش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). خاموش بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ). ساکت بودن و گوش دادن . (از اقرب الموارد). || خاموش کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج
انصیاتلغتنامه دهخداانصیات . [ اِ ] (ع مص ) راست شدن قد و راست شدن منحنی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). راست شدن قد. (آنندراج ). راست شدن قامت بعد از خمیدن . (از اقرب الموارد). || کلانسال گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || پوشیده رفتن . (از منتهی الارب ).رفتن . (از ناظم الا
رجزلغتنامه دهخدارجز. [ رَ ] (ع مص ) شعر رَجَز گفتن . (تاج المصادر بیهقی ). شعر کوتاه گفتن . (مصادراللغة زوزنی ). ارتجاز. (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). انشاد ارجوزة. (از اقرب الموارد). || رجز بکسی ؛ ارجوزه گفتن برای وی . (ناظم الاطباء). ارجوزه خواندن برای وی . (منتهی الارب ). انشاد ارج
اضایخلغتنامه دهخدااضایخ . [ اُ ی ِ ] (اِخ ) از اعمال مدینه است و لغتی است در وُضاخ و اُضاخ . ابن اعرابی انشاد کرده است : صوادر من شوک او اضایخا. (از تاج العروس ).و رجوع به اضاخ شود.
شاعریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه شاعری، فنشاعری، هنر شعر، الهام شاعرانه نگارش شعر، استقبال، انشاد، مسمطسازی نقد هنرشعر، بوطیقا مشاعره
باذبینلغتنامه دهخداباذبین . (اِخ ) نام مردی که رسول حجاج بود. ثعلب درباره ٔ مردی از بنی کلاب انشاد کرد : نشدتک هل سیرک ان سرجی و سرجک فوق بغل باذبینی .و این گفته نسبت باین مرد است . (از تاج العروس ).
رباعی خواندنلغتنامه دهخدارباعی خواندن . [ رُ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) انشاد رباعی . ضبط است که کهنه سوار چون بر سر کشتی گیری آید رباعی به شدّ و مد خواند.(آنندراج ). || از جنس رباعی حساب کردن .