انصارلغتنامه دهخداانصار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نصیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ ناصر. (از اقرب الموارد). یاری دهندگان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یاری کنندگان . یاران : انصار حق را سعادت هدایت راه راست نمود. (کلیله و دمنه ). نفاذ کارها به اهل بصر
انصارفرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ ناصر] = ناصر۲. [جمعِ نصیر] = نصیر۳. گروهی از مردم مدینه که پس از هجرت حضرت رسول از مکه به مدینه به آن حضرت ایمان آوردند و او را یاری کردند.
انصارفرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناصر و نصیر. 1 - یاری کنندگان . 2 - گروهی از مردم مدینه که در هجرت رسول (ص ) از مکه به مدینه او را یاری کردند.
حنصارلغتنامه دهخداحنصار. [ ح ِ ] (ع ص ) باریک کلان شکم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
انشارلغتنامه دهخداانشار. [ اِ ] (ع مص ) زنده گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). زنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ) (مصادر زوزنی ). || اره کردن . (یادداشت مؤلف ): الرخام ، حجر... یقطع من معادنه و ینشرو ینجر. (ابن البیطار ذیل رخام از یادداشت مؤل
انصیارلغتنامه دهخداانصیار. [ اِ ] (ع مص ) کژ گردیدن و شکسته شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کج گردیدن و شکسته و ویران شدن . (از اقرب الموارد).
انصاریلغتنامه دهخداانصاری . [ اَ ] (اِخ ) ابوایوب خالدبن زید. صحابی بود. رجوع به ابوایوب انصاری شود.
انصاریلغتنامه دهخداانصاری . [ اَ ] (اِخ ) ابویحیی زکریا (شیخ الاسلام ). (825 یا 826-925 هَ . ق .). دانشمند مصری قاضی و مفسر و محدث بود و در علوم دیگر نیز مهارت و مدتی شغل قضاوت داشت و او را آثا
انصاریلغتنامه دهخداانصاری . [ اَ ] (اِخ ) شیخ مرتضی بن محمد امیر شوشتری . از مجتهدان بنام شیعه بود. در بیست سالگی به عراق رفت و در کربلا نزد سید مجاهد و دیگران تلمذ کردو هنگام محاصره ٔ کربلا توسط دولت عثمانی به کاظمین رفت و سپس به شوشتر شد و پس از دو سال مجدداً به عراق رفت و در نجف سکنی گزید. پ
انصاریلغتنامه دهخداانصاری . [ اَ ] (اِخ ) ابوایوب خالدبن زید. صحابی بود. رجوع به ابوایوب انصاری شود.
انصاری قمیلغتنامه دهخداانصاری قمی . [ اَ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) از شاعران معاصر سلطان یعقوب آق قویونلو(قرن نهم ) بود و در 895 هَ . ق . درگذشت . از اوست :گفتی ز داغ عشق بسوزانمت جگرصد داغ بر دل است مرا آن یکی دگر.(از تذکره ٔ روز روشن چ تهران ص <span class="hl"
انصاری هرویلغتنامه دهخداانصاری هروی . [ اَ ی ِ هََ رَ ] (اِخ ) شیخ الاسلام ، ابواسماعیل ، عبداﷲبن ابی منصور محمد معروف به پیر هرات و پیر انصار و خواجه عبداﷲ انصاری . دانشمند و عارف بود. وی از اعقاب ابوایوب انصاری است . مادرش از مردم بلخ بود و عبداﷲ خود در هرات متولد شد و از کودکی زبانی گویا و طبعی ت
انصاریلغتنامه دهخداانصاری . [ اَ ] (اِخ ) ابویحیی زکریا (شیخ الاسلام ). (825 یا 826-925 هَ . ق .). دانشمند مصری قاضی و مفسر و محدث بود و در علوم دیگر نیز مهارت و مدتی شغل قضاوت داشت و او را آثا
انصاریلغتنامه دهخداانصاری . [ اَ ] (اِخ ) شیخ مرتضی بن محمد امیر شوشتری . از مجتهدان بنام شیعه بود. در بیست سالگی به عراق رفت و در کربلا نزد سید مجاهد و دیگران تلمذ کردو هنگام محاصره ٔ کربلا توسط دولت عثمانی به کاظمین رفت و سپس به شوشتر شد و پس از دو سال مجدداً به عراق رفت و در نجف سکنی گزید. پ
خلیفه انصارلغتنامه دهخداخلیفه انصار. [ خ َ ف ِ اَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 4896 تن سکنه . آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو و محل ایل حاجی علیلو
قریةالانصارلغتنامه دهخداقریةالانصار. [ ق َرْ ی َ تُل ْ اَ ] (اِخ ) مدینه ٔ منوره است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).