انعاملغتنامه دهخداانعام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَعَم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). چهارپایان . (غیاث اللغات ). فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج ) : در جهان ِ مرده شان آرام نیست کاین علف جز لایق انعام نیست . مولوی (م
انعاملغتنامه دهخداانعام . [ اِ ] (ع مص ) نعمت دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد)، یقال : انعم اﷲ علیه و انعم بها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || افزودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیاده کردن .(آنندر
انعامفرهنگ فارسی عمید۱. نعمت دادن؛ بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری.۲. بخشش شخص بزرگ به کوچکتر از خود.
انعام فرمودنلغتنامه دهخداانعام فرمودن . [ اِ ف َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . عطا کردن . (ناظم الاطباء) : اگر من بنالیدم از درد خویش وی انعام فرمود در خورد خویش .سعدی .
انعام کردنلغتنامه دهخداانعام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . عطا کردن . (ناظم الاطباء) : چو انعام کردی مشوخودپرست که من سرورم دیگران زیردست . سعدی (بوستان ).انعام کن بگوشه ٔ چشم ارادتی تا بنده ٔ تو باشم و منت پذیر تو.
انعامیلغتنامه دهخداانعامی . [ اِ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به انعام : اقمشه ٔ انعامی . (فرهنگ فارسی معین ).
انعام فرمودنلغتنامه دهخداانعام فرمودن . [ اِ ف َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . عطا کردن . (ناظم الاطباء) : اگر من بنالیدم از درد خویش وی انعام فرمود در خورد خویش .سعدی .
انعام کردنلغتنامه دهخداانعام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . عطا کردن . (ناظم الاطباء) : چو انعام کردی مشوخودپرست که من سرورم دیگران زیردست . سعدی (بوستان ).انعام کن بگوشه ٔ چشم ارادتی تا بنده ٔ تو باشم و منت پذیر تو.
انعام فرمودنلغتنامه دهخداانعام فرمودن . [ اِ ف َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . عطا کردن . (ناظم الاطباء) : اگر من بنالیدم از درد خویش وی انعام فرمود در خورد خویش .سعدی .
انعام کردنلغتنامه دهخداانعام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . عطا کردن . (ناظم الاطباء) : چو انعام کردی مشوخودپرست که من سرورم دیگران زیردست . سعدی (بوستان ).انعام کن بگوشه ٔ چشم ارادتی تا بنده ٔ تو باشم و منت پذیر تو.
انعامیلغتنامه دهخداانعامی . [ اِ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به انعام : اقمشه ٔ انعامی . (فرهنگ فارسی معین ).
سابق الانعاملغتنامه دهخداسابق الانعام . [ ب ِ قُل ْ اِ ] (ع ص مرکب ) منعم قدیم . ولینعمت دیرین . آنکه از پیش انعام می کرده است : چه جرم دید خداوند سابق الانعام که بنده در نظر خویش خوار میدارد.سعدی (گلستان ).