انقاسلغتنامه دهخداانقاس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِقس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سیاهیهای دوات . (از منتهی الارب ). سیاهیهای نوشتن . (غیاث اللغات ). مدادها. حبرها. سیاهیها. دوده ها. در فارسی بجای مفرد استعمال شود. دوده ٔ مرکب . مداد. مرکب . (از یادداشتهای مؤل
انقازلغتنامه دهخداانقاز. [ اِ ] (ع مص ) پیوسته آب صافی و خوش خوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پیوسته نَقِز (= آب صافی و گوارا) خوردن . (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن و ذخیره کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فراهم آوردن و گرد کردن نَقَز. (از اقرب الموارد). ||
انقاشلغتنامه دهخداانقاش . [ اِ ] (ع مص ) سخت گرفتن غریم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت تنگ گرفتن برغریم . (از ناظم الاطباء). سخت گرفتن بر وامدار. (از اقرب الموارد). || پیوسته گاییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همیشه جماع کردن . (از ناظم الاطباء). || همیشه خرمای خشک آب پاشیده خوردن . (منته
انقاصلغتنامه دهخداانقاص . [ اِ ] (ع مص ) کم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناقص کردن . (از اقرب الموارد). کم کردن و ناقص کردن . (غیاث اللغات ).
انقیاسلغتنامه دهخداانقیاس .[ اِ ] (ع مص ) اندازه پذیرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روان شدن بر قیاس و مانند آن شدن . (تاج المصادر بیهقی ). قیاس پذیرفتن چیزی . (یادداشت مؤلف ).
انقاسیلغتنامه دهخداانقاسی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به انقاس . سیاه : شب چو زیر سمور انقاسی کرد پنهان دواج برطاسی .نظامی .
انقاس گونلغتنامه دهخداانقاس گون . [ اَ ] (ص مرکب ) بگونه و رنگ انقاس . سیاه : ریخته رنجور یکی طاس خون گشته ز سر تا قدم انقاس گون .نظامی .
انقسلغتنامه دهخداانقس . [ اَ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ نقس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نقس و انقاس شود.
چتر شاملغتنامه دهخداچتر شام . [ چ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب . کنایه از شب سیاه : به چتر شام ز انقاس بحر کرده سوادبه تیغ صبح ز کیمخت کوه کرده قراب .خاقانی .
نوژانلغتنامه دهخدانوژان . (اِ) رود با بانگ و سهم . (لغت فرس اسدی ).رودخانه ای است با نهیب و شور بسیار. (برهان قاطع) (آنندراج ). نام رودخانه است . (انجمن آرا) : ما برفتیم و شده نوژان و کحلان پس مابه شبی گفتی تو کش سلب از انقاس است . منجیک (ا
ملماسلغتنامه دهخداملماس . [ م ِ ] (ع اِ) در ابیات ملحقه ٔ نصاب به معنی قلم آورده ، و دردیگر کتب یافته نشد. (غیاث ) (آنندراج ) : الماس قلمتراش و ملماس قلم انقاس مداد و نام جنسش حبر است .(نصاب الصبیان چ برلین ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
قلم تراشلغتنامه دهخداقلم تراش . [ ق َ ل َ ت َ ] (اِ مرکب ) نوعی از کارد درازدسته که بدان قلم تراشند. چاقو و گزلکی که بدان قلم و جز آن میتراشند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قسمی چاقوی ظریف که قلم های نیی را با آن میتراشند : الماس قلمتراش و ملماس قلم انقاس مداد و نام
انقاس گونلغتنامه دهخداانقاس گون . [ اَ ] (ص مرکب ) بگونه و رنگ انقاس . سیاه : ریخته رنجور یکی طاس خون گشته ز سر تا قدم انقاس گون .نظامی .
انقاسیلغتنامه دهخداانقاسی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به انقاس . سیاه : شب چو زیر سمور انقاسی کرد پنهان دواج برطاسی .نظامی .