ترجمه مقاله

اهل

'ahl

۱. شایسته؛ سزاوار.
۲. (اسم) خانواده.
۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوم‌و‌خویش؛ خاندان.
۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.
۵. (اسم) وابسته؛ علاقه‌مند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.
۶. دارای ویژگی‌ها و اصول انسانی؛ نجیب؛ سربه‌راه.
⟨ اهل باطن:
۱. (تصوف) عارف.
۲. [قدیمی] مردم مقدس و روشن‌دل؛ روشن‌ضمیر.
⟨ اهل بخیه: [عامیانه، مجاز]
۱. دارای عادت یا رفتار ناپسند: طرف اهل بخیه بود. از فاصلهٴ دومتری بوی تریاک دهنش می‌آمد.
۲. ناوارد و بی‌تجربه در کاری.
۳. دارای مهارت در امری.
⟨ اهل بصیرت: [مجاز] مردم زیرک، دانا، و دوراندیش.
⟨ اهل بغی: [قدیمی] مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر.
⟨ اهل بیت:
۱. افراد خانواده.
۲. خاندان پیغمبر اسلام.
⟨ اهل تجرید: (تصوف) کسانی که از قیود و علایق دنیوی و آنچه انسان را از نیل به مقامات عالیۀ روحانی باز دارد، کناره‌گیری کنند.
⟨ اهل تسنن: سُنی.
⟨ اهل تفسیر: کسانی که علم تفسیر می‌دانند و قرآن و کتاب‌های مذهبی و احادیث را ترجمه و تفسیر می‌کنند.
⟨ اهل تقوا: پرهیزکاران؛ پارسایان.
⟨ اهل توحید: کسانی که به خدای یگانه ایمان دارند.
⟨ اهل حال: [عامیانه]
۱. واقفان بر رازها و چگونگی چیزها.
۲. زنده‌دل.
۳. خوش‌گذران.
⟨ اهل حق: مردم خداشناس و پارسا.
⟨ اهل خرد: [قدیمی] مردم خردمند: ◻︎ بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به‌زشتی برد (سعدی: ۸۵).
⟨ اهل درون: [قدیمی، مجاز] اهل باطن؛ خواص؛ واقفان بر اسرار.
⟨ اهل دل: [مجاز]
۱. صاحب‌دل؛ زنده‌دل.
۲. روشن‌ضمیر.
۳. (تصوف) کسی که از سَر گذشته و طالب سِر است و حالات وجدانی را به هر‌عبارت که خواهد بیان کند؛ عارف؛ خداشناس: ◻︎ چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن‌شناس نه‌ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ: ۶۸).
⟨ اهل ذمه: (فقه) اهل کتاب از یهود، نصارا و زردشتیان که در ممالک اسلامی زندگانی کنند و در حمایت مسلمانان باشند و جزیه بدهند.
⟨ اهل ذوق:
۱. خوش‌گذران.
۲. خوش‌قریحه.
۳. (تصوف) کسانی که حقایق را به ذوق درمی‌یابند نه با بحث و جدل.
⟨ اهل رده: [قدیمی]
۱. مردم مرتد.
۲. جماعتی که پس از رحلت پیغمبر اسلام در زمان خلافت ابوبکر از دین اسلام برگشتند.
⟨ اهل ریگ: [قدیمی] مردم بادیه‌نشین.
⟨ اهل سنت: [مقابلِ اهل تشیع] فرقه‌ای از مسلمانان که قائل به خلافت ابوبکر هستند.
⟨ اهل شرع: مجتهد؛ فقیه.
⟨ اهل شقاق: [قدیمی] مردم ناسازگار و فتنه‌انگیز.
⟨ اهل صفا:
۱. مردم پاک‌دل؛ پاک‌باطن؛ روشن‌ضمیر.
۲. اهل صلح‌و‌سازش.
۳. مردم با اخلاص و یک‌رنگ.
⟨ اهل صورت: [قدیمی، مجاز] کسانی که به ظاهر اشخاص و اشیا می‌نگرند؛ ظاهربینان.
⟨ اهل ضلال: [قدیمی] گمراهان؛ کافران؛ ملحدان.
⟨ اهل طامات: (تصوف) سالکانی که به کشف و کرامت تظاهر کنند.
⟨ اهل طبایع: (فلسفه) فلاسفۀ دهری؛ کسانی که منکر وجود خدا بوده و همه ‌چیز را به ‌طبیعت نسبت می‌دادند؛ طبایعی.
⟨ اهل طریق: (تصوف) آن‌که بر وفق احکام شرع عمل کند؛ مطیع و منقاد احکام پیغمبر اسلام.
⟨ اهل طمع: مردم حریص؛ کسانی که حرص و طمع بسیار دارند: ◻︎ دیدۀ اهل طمع به نعمت دنیا / پر نشود همچنان که چاه به شبنم (سعدی: ۱۶۵).
⟨ اهل ظاهر: کسانی که به ظاهر نیکو یا نیکوکار هستند؛ ریاکاران.
⟨ اهل‌ عقول: [قدیمی] عاقلان؛ خردمندان.
⟨ اهل فتوی: فقیه؛ حاکم شرع؛ مجتهد جامع شرایط.
⟨ اهل فراش: [قدیمی] مریض؛ بیمارِ بستری.
⟨ اهل قبله: مسلمانان. Δ به اعتبار این که رو به قبله نماز می‌کنند.
⟨ اهل قبور: مردگان.
⟨ اهل قل: اهل مباحثه و گفتگو.
⟨ اهل قلم: [مجاز] کاتبان؛ نویسندگان.
⟨ اهل قیاس: (فقه) فقیهانی که در استنباط پاره‌ای از احکام شرعی قیاس را حجت می‌دانند.
⟨ اهل کتاب:
۱. (فقه) یهود و نصاری و زردشتیان که دارای کتاب مذهبی هستند.
۲. دوستداران کتاب؛ کتاب‌خوان.
⟨ اهل کرم: [قدیمی]
۱. سخاوتمندان.
۲. جوانمردان.
⟨ اهل کلام: [قدیمی] مردم سخن‌دان و سخنور و فصیح.
⟨ اهل مدر: [قدیمی] ساکنان خانه‌ها؛ اهل حضر.
⟨ اهل نشست: [قدیمی] مردم گوشه‌نشین و تارک دنیا: ◻︎ خرم دل شریف که با یاد چشم یار / بنشست گوشه‌ای و ز اهل نشست شد (؟: لغت‌نامه: اهل نشست).
⟨ اهل نعیم: [قدیمی] بهشتیان؛ ساکنان بهشت.
⟨ اهل نفس: [قدیمی] شهوت‌پرست؛ نفس‌پرست؛ نفس‌پرور.
⟨ اهل وبر: [قدیمی] مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می‌کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند؛ تازیان چادرنشین؛ بدوی.
⟨ اهل وصول: (تصوف) مشایخ صوفیه که به‌واسطۀ متابعت کامل رسول به درجۀ کمال رسیده و مٲذون به دعوت خلق شده‌اند.
⟨ اهل وقوف: [قدیمی] مردم آگاه و کارآزموده.
⟨ اهل هوا: [قدیمی] مردم بی‌بندوبار؛ کسانی که پیرو هوا‌و‌هوس هستند.
⟨ اهل یقین: مردم خردمند و باایمان.

۱. سزا، صلاحیتدار، مطلع، وارد
۲. رام، سزاوار، صالح
۳. اهالی، بومی، تبعه، ساکن ≠ نااهل

ترجمه مقاله