اواصرلغتنامه دهخدااواصر. [ اَص ِ ] (ع اِ) ج ِ آصرة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به معنی پیوندهای خویشی و به معنی وسائل : عناصر آداب و اواصر انساب و اسباب است . (تاریخ بیهق ص 20).
اواصرفرهنگ فارسی معین(اَ ص ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - قرابت ، نزدیکی . 2 - (اِ.) زهدان . 3 - ریسمانی که دامن خیمه را با آن بندند.
عواصرلغتنامه دهخداعواصر. [ ع َ ص ِ ] (ع اِ) سه سنگ است که بدان انگور فشارده شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عواشرلغتنامه دهخداعواشر. [ ع َ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاشرة. (منتهی الارب ). رجوع به عاشرة شود. || شتران که در روز دهم بر آب آیند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شتران که یک عشر آب خورده باشند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قوادم پرهای پرندگان . (از اقرب الم
آصرهلغتنامه دهخداآصره . [ ص ِ رَ ] (ع اِ) گرایش و مهر و مایه و وسیله ٔ نزدیکی از رحم و قرابت و خویشی وخویشاوندی و پیوند سببی و معروف و احسان و منت . || رسن کوتاه که بدان دامن خیمه را بمیخ استوار کنند. پاچه بند. آخیه . اَخیه . آری ّ. ج ، اَواصِر.
مشتبکلغتنامه دهخدامشتبک . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) چیزی بیکدیگر درآمده و درآمیخته و درهم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آمیخته و درهم درآمده . و مانند شبکه ساخته شده . (ناظم الاطباء): اواصر لحمت و وثایق قربت مستمر و مشتبک شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص
اصرلغتنامه دهخدااصر. [ اِ ] (ع اِ) آنچه مایل گرداند ترا به چیزی . (از منتهی الارب ). آصرة، یعنی آنچه مایل گرداند شخص را به چیزی . (ناظم الاطباء). رجوع به آصرة شود. || قسم که به طلاق زن یا به آزادی بنده و یا به نذر خدا خورده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوگند یاد کردن برای طلاق یا آزاد
زلفتلغتنامه دهخدازلفت . [ زُ ف َ ] (ع اِمص ) درجه و منزلت و نزدیکی ... و در فارسی گاهی مجازاً بمعنی دوستی آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی زلفة. نزدیکی و منزلت : این است تواریخ و کتب که هر یکی از آن صراط الفت و بساط زلفت و حظایر انس و محک خواطر... و غایات
لحمةلغتنامه دهخدالحمة. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) پود کرباس . (منتهی الارب ). مقابل سدی ، تار. اشتی . نیر. هدب . || گوشت پاره ای از صید باز که او را خورانند. (منتهی الارب ). لَحمَة. چشته . مَستَه . ج ، لُحَم . || لحمة جلدة الرأس ؛ پوست سر که بگوشت نزدیک باشد. || خویشی و قرابت . (منتهی الارب ). خویشا