اورلغتنامه دهخدااور. (اِ) هر مشتی عموماً. || مشتی که بر دهان شخص زنند خصوصاً. || گردکان و بادام و پسته که مغز آنها تند و تیز شده باشد. (انجمن آرا) (برهان ) (ناظم الاطباء).
اورلغتنامه دهخدااور. (اِخ ) عور. یا در تورات اور کلدانیان شهر و ناحیه ٔ قدیم سومر جنوب بابل . شهر اوردر جنوب عراق نزدیک راه آهن فعلی بین بصره و بغداد واز مراکز مهم فرهنگ سومری و بگفته ٔ تورات محل تولد ابراهیم پیغمبر بوده است . نام این شهر بزرگ که تأسیسش از ازمنه ٔ بسیار قدیم است ، در قرن <s
اورلغتنامه دهخدااور. [ اَ ] (ع مص ) جماع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درآمیختن با زن . (منتهی الارب ). || (اِ) باد شمال و جنوب . (ناظم الاطباء).باد شمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جنبش ابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
اورلغتنامه دهخدااور. [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اُوار، به معنی گرمی آفتاب و آتش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
افزارهآگاهdevice-awareواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نرمافزاری که از اطلاعات موجود در درخواستهای اینترنتی برای شناسایی مرورگر یا افزارة همراه و تعیین قابلیتهای آن بهرهگیری میکند
توانآگاهpower-awareواژههای مصوب فرهنگستانویژگی افزاره یا سامانهای که از چگونگی بهرهگیری بهینه از توان الکتریکی برای انجام کارها آگاهی دارد
رایانش بافتآگاهcontext-aware computingواژههای مصوب فرهنگستانمتناسبسازی بهرهبرداری از خدمات رایانشی بهصورت خودکار برای هر کاربر براساس اطلاعات بافتاری، مانند مکان و حرکات کاربر و صدا و دمای محیط
رایانش توانآگاهpower-aware computingواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از مؤلفهها و اجزای توانآگاه در رایانش برای صرفهجویی در مصرف انرژی
سامانۀ بافتآگاهcontext-aware systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با توجه به موقعیت یا بافت اطلاعات یا خدمات مناسب به کاربر ارائه میدهد
پ اوروشسپلغتنامه دهخداپ اوروشسپ . [ پ ُ ش َ پ َ ] (اِخ ) صورت اوستائی نام پدر زرتشت است . این اسم مرکب است از صفت (پ ُاوروش َ) بمعنی پیر چنانکه در وندیداد فرگرد 7 فقره ٔ 57 آمده است و از کلمه ٔ اسپ و معنی ترکیبی پ اوروشسپ دارنده ٔ
اورانوسلغتنامه دهخدااورانوس . (اِخ ) در نجوم هفتمین سیاره (از لحاظ فاصله از خورشید) در منظومه ٔ شمسی ، پنج قمر دارد (پنجمین در 1948م . کشف شد). اورانوس را هرشل کشف کرد (در 1781). مطالعه در اختلالات حرکت آن منجر به کشف نپتون شد.
اورانیالغتنامه دهخدااورانیا. (اِخ ) عنوان آفرودیته ، بعنوان الهه ٔ آسمانها و حامی عشق آسمانی .(دایرةالمعارف فارسی ). بزعم اساطیر قدیمه ٔ یونان یکی از پریهای موسوم به موسه است که حامیان علوم و معارف و صنایع مستظرفه میباشند، در صورت یک دختر ملبس به لباس آبی و مزین بستاره ها و کواکب تصویرش میکردند
اورانوسلغتنامه دهخدااورانوس . (اِخ ) در نجوم هفتمین سیاره (از لحاظ فاصله از خورشید) در منظومه ٔ شمسی ، پنج قمر دارد (پنجمین در 1948م . کشف شد). اورانوس را هرشل کشف کرد (در 1781). مطالعه در اختلالات حرکت آن منجر به کشف نپتون شد.
اورانیالغتنامه دهخدااورانیا. (اِخ ) عنوان آفرودیته ، بعنوان الهه ٔ آسمانها و حامی عشق آسمانی .(دایرةالمعارف فارسی ). بزعم اساطیر قدیمه ٔ یونان یکی از پریهای موسوم به موسه است که حامیان علوم و معارف و صنایع مستظرفه میباشند، در صورت یک دختر ملبس به لباس آبی و مزین بستاره ها و کواکب تصویرش میکردند
اورالغتنامه دهخدااورا. [ اَ ] (اِ) حصارو قلعه . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) : زو عدو گر خود رود درحصن هفت اورای چرخ آن کشدکز دست حیدر مالک خیبر کشید.ابن یمین .
اورادلغتنامه دهخدااوراد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَرْد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ورد شود. || ج ِ وِرْد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). دعایی که بوقت معین خوانند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : اسباب معیشت ساخته و به اوراد و
داورلغتنامه دهخداداور. [ وَ ] (اِخ ) مرحوم میرزا علی اکبرخان داور وزیر عدلیه و وزیر مالیه ٔ معروف در دوره ٔ سلطنت رضاشاه پهلوی که قبل از اتخاذ نام خانوادگی «داور» معروف بود به میرزاعلی اکبرخان مدعی العموم ، تحصیلات خود را ابتدا در تهران و بعد در سویس ، که مدتها در آنجا مقیم بود، به پایان رسان
داورلغتنامه دهخداداور. [ وَ ] (اِ) حاکم شرع یا عرف . موسی پایه و درجه ٔ داور را به اندرز خسوره ٔ خود یترون در میان قوم قرار داد. (خروج 18: 13 -26) و سرداران هزاره و صده و پنجاهه و دهه نامیده
داورلغتنامه دهخداداور. [ وَ ] (اِخ ) شیخ محمد مفیدبن محمد نبی بن محمد کاظم . تولد داور در سنه ٔ1251 هَ . ق . بوده است و وفات او در سنه 1325 در هفتاد سالگی درشیراز و در قبرستان درسلم (باب سَلْم ) واقع در جنوبی شیراز مدفون شده
داورلغتنامه دهخداداور. [ وَ ] (اِخ ) یا زمین داور. نام ناحیه ای میان سیستان بناحیه ٔافغانستان و آنجا مسقطالرأس گروهی از دانشمندان بوده است . شهری است و ناحیتی به سیستان . (از دمشقی ):ورا کرد پیش سپه جنگجوی بر شهر داور فرود آمد اوی . اسدی .یاقوت در معجم ا
داورلغتنامه دهخداداور. [ وَ ] (ص ، اِ) دادور. در اصل این کلمه دادور بود به معنی صاحب داد پس بجهت تخفیف دال ثانی را حذف کردند. (غیاث اللغات ). در اصل دادور بود چون نامور و هنرور و سخنور. بهمان معنی عادل است و در اصل دادور بوده است یک دال را حذف کرده اندچه در فرس مخفف محذوف بتکلم آسان تر و بفصا