اوضاعلغتنامه دهخدااوضاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وضع. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حالها. (آنندراج ). احوال . رجوع به وضع شود.- اوضاع زندگی ؛ اسباب زندگی و برگ و ساز. (ناظم الاطباء).
اوضاعفرهنگ فارسی معین(اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وضع . 1 - هیئت ها، شکل ها. 2 - احوال . ؛~ کسی را بی ریخت کردن آرامش کسی را به هم زدن ، وضع کسی را به هم ریختن . ؛~ و احوال چگونگی کارها، کیفیت چیزی یا جایی .
اوضاحفرهنگ فارسی معین(اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وضح . 1 - پیری . 2 - سفیدی ماه و سفیدی پیشانی اسب . 3 - پیرایه ای از سیم .
استعاد سيطرته علي الموقفدیکشنری عربی به فارسیدوباره بر اوضاع مسلط شد , بار ديگر كنترل اوضاع را به دست گرفت