اوفتادهلغتنامه دهخدااوفتاده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) زمین خورده . سقوطکرده : صاحب هنری حلال زاده هم خاسته و هم اوفتاده . نظامی . || متواضع. فروتن . || کشته . به خاک
بی تمیزفرهنگ فارسی عمیدنادان؛ بیخرد: ◻︎ اوفتادهست در جهان بسیار / بیتمیز ارجمند و عاقل خوار (سعدی: ۸۴).
خیره سرفرهنگ فارسی عمیدخودسر، لجباز، و گستاخ: ◻︎ زود باشد که خیرهسر بینی / به دو پای اوفتاده اندر بند (سعدی: ۱۵۷).
عورفرهنگ فارسی عمید۱. لخت؛ برهنه: ◻︎ شنگی دوسه از پس اوفتاده / چون او همه عور و سرگشاده (نظامی۴: ۳۹۲).۲. [مجاز] فقیر؛ بیچیز؛ ناتوان.
حلال زادهلغتنامه دهخداحلال زاده . [ ح َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که نطفه اش از راه مشروع منعقد شده باشد : حلال زاده ٔ صورت چه سود زآنکه فعالش در آزمایش معنی باصل باز بخواند. خاقانی .کای پاک دل حلال زاده بردار که هستم اوفتاده . <p clas
دوراوفتادهلغتنامه دهخدادوراوفتاده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دورافتاده .جدامانده . جداافتاده . (یادداشت مؤلف ) : گفتم ای دوراوفتاده از حبیب همچو بیماری که دور است از طبیب . مولوی .رجوع به دور افتادن شود