اولادلغتنامه دهخدااولاد. (اِخ ) بروزن پولاد بقول شاهنامه نام پسر گاندی [ غندی ] پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران (به حدس یوستی آلمانی از کلمه ٔ وردات به معنی پیش بردن یا ادعا آمده است ). (فرهنگ لغات شاهنامه ). نام راه دار مازندران . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام دیوی از مازندران . (ناظ
اولادلغتنامه دهخدااولاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ولد به معنی فرزند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : تا داد من از دشمن اولاد پیمبربدهد بتمام ایزد دادار تعالی . ناصرخسرو.ای امت برگشته ز اولاد پیمبراولاد پیمبر حکم روز قضاا
اولاتلغتنامه دهخدااولات . [ اُ ] (ع ضمیر) ج ِ ذات . (ناظم الاطباء). خداوندان و این صیغه برای مؤنث است چنانکه اولو بضم و بواو غیرملفوظ برای مذکر. (آنندراج ).
اولیاتلغتنامه دهخدااولیات . [ اَوْ وَ ل ِی ْ یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ اولیة. قضایایی که مجرد تصور طرفین آنها کافی است برای جزم عقل به ثبوت نسبت یا سلب آن . اولیات که بدیهیات نیز نامیده میشود بر بخشی از مقدمات یقینی ضروری اطلاق میگردد و آن چنانست که حکم در آن پس از حصول تصور طرفین بچیز دیگری نیاز ندا
وناب اولادقبادلغتنامه دهخداوناب اولادقباد. [ وِاُو ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 12 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن دامنه و سردسیری است . سکنه ٔ آن 180 تن .
اولاد حاجیعلیلغتنامه دهخدااولاد حاجیعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
اولاد قبادلغتنامه دهخدااولاد قباد. [ اُ ق ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد است با 180 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادر بافی است . راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفه ٔ زرده و موارد
اولاد میرزاعلیلغتنامه دهخدااولاد میرزاعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بویراحمدی کوه گیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
بیت اولادلغتنامه دهخدابیت اولاد. [ ب َ ت ِاَ ] (اِخ ) اصطلاح نجومی است . خانه ٔ فرزندان و آن قسم پنجم است از دوازده قسمت منطقةالبروج : بیت اولاد و بیت اخوان رابسته در دیده ام ز طالع خویش .خاقانی .
اولاد حاجیعلیلغتنامه دهخدااولاد حاجیعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
اولاد علی بیکلغتنامه دهخدااولاد علی بیک . [ اَ ع َ ب َ ] (اِخ ) تیره ای از عرب هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
اولاد قبادلغتنامه دهخدااولاد قباد. [ اُ ق ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد است با 180 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادر بافی است . راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفه ٔ زرده و موارد
اولاد میرزاعلیلغتنامه دهخدااولاد میرزاعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بویراحمدی کوه گیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
بیت اولادلغتنامه دهخدابیت اولاد. [ ب َ ت ِاَ ] (اِخ ) اصطلاح نجومی است . خانه ٔ فرزندان و آن قسم پنجم است از دوازده قسمت منطقةالبروج : بیت اولاد و بیت اخوان رابسته در دیده ام ز طالع خویش .خاقانی .