اولیلغتنامه دهخدااولی . [ اَ لا ] (ع ن تف ) بهتر. سزاوارتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). احری . (منتهی الارب ). اجدر. احق . احجی . صواب تر و سزاوارتر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) ج ، اوالی . اولون . (منتهی الارب ) : این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی وین دفتر
اولیلغتنامه دهخدااولی . [ اَوْ وَ ی ] (ص نسبی ) منسوب به اول . || بدیهی و آن چیزی است که پس از توجه عقل بدان ثبوت آن به چیز دیگری از تجربه و غیره نیازندارد چون الواحد نصف الاثنین و یکی نصف دوتاست و کل بزرگتر از جزو است . زیرا این دو حکم فقط با تصور طرفین حاصل گردند و این [ اولی ] اخص از ضروری
اولیلغتنامه دهخدااولی . [ اُ ] (ع اِ) خداوندان ، جمع ذو و این جمع خلاف ماده ٔ مفرد است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). در حالت نصبی و جری .- اولی اجنحه ؛ صاحبان بازوها و بالها و این کنایه است از ملائک چرا که منقول است فرشتگان پر و بال دارند. (از غیاث اللغات ) (آنندرا
اولیلغتنامه دهخدااولی . [ لا ] (ع ص ، اِ) مؤنث اول . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (المنجد). نخستین . (مهذب الاسماء). || این جهان . مقابل اخری . آخرت . (مهذب الاسماء).- صلوة اولی ؛ نماز ظهر. رجوع به اول شود.
اساس پُرتراکمheavily bound baseواژههای مصوب فرهنگستانلایهای از رویة راه که حداقل مقاومت فشاری آن 4 مگاپاسکال است
چاولیلغتنامه دهخداچاولی . (اِ) چیزی باشد پهن که از نی بوریا و امثال آن بافند و غله را بدان بیفشانند تا پاک شود. (برهان ). غله برافشان . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). افزاری که از نی بوریا سازند و بدان غله افشانند. (ناظم الاطباء). ظرفی بافته از نی یا مانند آن برای پیش زدن و پاک کردن غله (
چاولیلغتنامه دهخداچاولی . [ وُ ] (اِخ ) اتابک فخرالدوله ٔ چاولی ، حاکم شیراز و امیرالامراء سلطان مسعودبن محمدبن ملکشاه که بنا بگفته ٔ صاحب «نزهة القلوب » چون فارسیان با سلاجقه نافرمانی کردند، سلاجقه اتابک چاولی را به فتح آن دیار فرستادند و او بقهر و جبر اکثر قلاع آنجا را خراب کرد و بعضی که به
اولیرالغتنامه دهخدااولیرا. [ اُ ] (یونانی ، اِ) کنیب . (ابن البیطار، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گندم که از آن نشاسته میگیرند. (ناظم الاطباء).
اولیترلغتنامه دهخدااولیتر. [ اَ لا ت َ ] (ص تفضیلی ) (اولی + تر) سزاوارتر و بهتر. (ناظم الاطباء) : ایزد او را از پی سالاری ملک آفریدزو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین . فرخی .ورگ زدن اندر این فصل [ بهار ] اولیتر از آن بود که اندر
اولیالغتنامه دهخدااولیا. [ اَ ل ِ ] (اِ) اولیاء. دوستان خدا و مردمان مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). دوستان و نزدیکان قرابت ونزدیکان خدا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : آنجا که رزم جویی دیماه دشمنانی وانجا که بزم سازی نوروز اولیایی . فرخی .<
اولیالغتنامه دهخدااولیا. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان یوسف آبادپائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد دارای 345تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.
اولیاءلغتنامه دهخدااولیاء. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
اولیرالغتنامه دهخدااولیرا. [ اُ ] (یونانی ، اِ) کنیب . (ابن البیطار، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گندم که از آن نشاسته میگیرند. (ناظم الاطباء).
اولی بیگلغتنامه دهخدااولی بیگ . [ اُ ب َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 459 تن وآب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و شغل زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
اولیترلغتنامه دهخدااولیتر. [ اَ لا ت َ ] (ص تفضیلی ) (اولی + تر) سزاوارتر و بهتر. (ناظم الاطباء) : ایزد او را از پی سالاری ملک آفریدزو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین . فرخی .ورگ زدن اندر این فصل [ بهار ] اولیتر از آن بود که اندر
اولیالغتنامه دهخدااولیا. [ اَ ل ِ ] (اِ) اولیاء. دوستان خدا و مردمان مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). دوستان و نزدیکان قرابت ونزدیکان خدا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : آنجا که رزم جویی دیماه دشمنانی وانجا که بزم سازی نوروز اولیایی . فرخی .<
اولیالغتنامه دهخدااولیا. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان یوسف آبادپائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد دارای 345تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.
تاماولیلغتنامه دهخداتاماولی . [ وَ ] (اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از شعبه ٔ لیراوی ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). رجوع به طیبی و فارسنامه ٔ ناصری و جغرافیای سیاسی کیهان ص 82 شود.
چغداولیلغتنامه دهخداچغداولی . [ چ َ وُ ] (حامص ) سرکردگی و ریاست گروه چغداول . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغداول شود.
چاولیلغتنامه دهخداچاولی . (اِ) چیزی باشد پهن که از نی بوریا و امثال آن بافند و غله را بدان بیفشانند تا پاک شود. (برهان ). غله برافشان . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). افزاری که از نی بوریا سازند و بدان غله افشانند. (ناظم الاطباء). ظرفی بافته از نی یا مانند آن برای پیش زدن و پاک کردن غله (
چاولیلغتنامه دهخداچاولی . [ وُ ] (اِخ ) اتابک فخرالدوله ٔ چاولی ، حاکم شیراز و امیرالامراء سلطان مسعودبن محمدبن ملکشاه که بنا بگفته ٔ صاحب «نزهة القلوب » چون فارسیان با سلاجقه نافرمانی کردند، سلاجقه اتابک چاولی را به فتح آن دیار فرستادند و او بقهر و جبر اکثر قلاع آنجا را خراب کرد و بعضی که به