اولیترلغتنامه دهخدااولیتر. [ اَ لا ت َ ] (ص تفضیلی ) (اولی + تر) سزاوارتر و بهتر. (ناظم الاطباء) : ایزد او را از پی سالاری ملک آفریدزو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین . فرخی .ورگ زدن اندر این فصل [ بهار ] اولیتر از آن بود که اندر
بیاکنمواژهنامه آزادبیاکنم:به فتح " ک " از ریشه ی:آکندن . [ک َ دَ ] (مص ) پر کردن . انباشتن امکان دیده بستنم از روی دوست نیست اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم غزل 411 سعدی
ملاطماتلغتنامه دهخداملاطمات . [ م ُ طَ / طِ ] (ع اِ) ج ِ ملاطمة و ملاطمت : ما در این گوشه از مصادمات تعرض ایشان رسته ایم و از ملاطمات تعدی آسوده ، هم اینجا ساختن اولیتر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 263). و رج
بوابانلغتنامه دهخدابوابان . [ ب َوْ وا ] (اِ) ج ِ بواب : ترک احسان خواجه اولیترکاحتمال جفای بوابان . سعدی .و از رؤسای فیوج و فراشان و بوابان بسیار و بیحد بوده اند. (تاریخ قم ص 161).- <span class
اشنهیلغتنامه دهخدااشنهی . [ اُن ُ ] (اِخ ) امام صدرالدین محمود اشنهی واعظ، معاصر ابوبکر سعدبن زنگی (623 - 658 هَ . ق .) بود و در علوم اصول و فروع و الهیات و ادبیات عرب دست داشت . صاحب تاریخ وصاف در ضمن احوال ابوبکر سعدبن زنگی
کین توزیلغتنامه دهخداکین توزی . (حامص مرکب ) انتقام کشی . (فرهنگ فارسی معین ). انتقامجویی : بر اولیا و بر اعدای خود به لطف و به عنف به مهربانی معروفی و به کین توزی . سوزنی .رجوع به کین توز شود. || جفاکاری . ستمگری . بی لطفی . نامهربانی