اعطشلغتنامه دهخدااعطش . [ اَ طَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از عَطَش . تشنه تر- امثال : اعطش من النَفّاقة (ضفدع ). اعطش من النمل . (از یادداشتهای مؤلف ). اعطش من ثعالة .<span clas
اِحْتَجَّ بِشَأْنِدیکشنری عربی به فارسیاعتراض کرد به (نسبت به) , معترض شد به , مراتب اعتراض خود را نسبت به … اعلام کرد
احتیاجلغتنامه دهخدااحتیاج . [ اِ ] (ع مص ) نیازمند گشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). نیازمند شدن . حاجتمند شدن . افتقار. فقر. بی چیزی .حاجت . حاجتمندی . حاجتومندی . نیازومندی : آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج . مولوی .<
احتیازلغتنامه دهخدااحتیاز. [ اِ ] (ع مص ) گرد آوردن چیزی و محیط شدن بر. جمع کردن . (تاج المصادر): چون سخن بذکر اکتناز و احتیاز زر و سیم رسیدی فرمودی . (جهانگشای جوینی ). || جمع شدن .