احتجازلغتنامه دهخدااحتجاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) به حجاز درآمدن . (منتهی الارب ). به حجاز رفتن . (تاج المصادر). || فراهم گردیدن . مجتمع شدن . (منتهی الارب ). || در نیفه ٔ شلوار گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). || احتجاز به اِزار؛ برمیان بستن ازار را. (منتهی الارب ). ازار بر میان بستن . (تاج المصادر)
احتجاجلغتنامه دهخدااحتجاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حجت آوردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). دلیل آوردن .- احتجاج کردن ؛ حجت آوردن . استدلال کردن . اقامه ٔ دلیل .- || خصومت کردن . || احتجاج بدلیل ؛ نزد بلغاء آن است که شاعر صفتی یا مقدمه ای ادّعائیّه ایراد کند، بعد آن
اعتزازلغتنامه دهخدااعتزاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عزیز شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). و با حرف «باء» متعدی شود، یقال : اعتز بفلان ؛ ای عد نفسه عزیزة به . (منتهی الارب ) : وآن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل دشمنان
اهتجاجلغتنامه دهخدااهتجاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ستیهیدن در چیزی و تمادی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).