ارتعاثلغتنامه دهخداارتعاث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باگوشواره شدن زن . (منتهی الارب ). با گوشوار شدن زن .
ارتعادلغتنامه دهخداارتعاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص )لرزیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).ارتعاش . لرز. لرزه . لرزش . رعدَه . جنبش : همچو قاضی باشد او را ارتعادکی برآید یک دمی از جانْش شاد. مولوی .|| مضطرب گردیدن . بی آرام گ
ارتهاطلغتنامه دهخداارتهاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فراهم آمدن . (منتهی الارب ): نحن ذوارتهاط؛ فراهم آمدگانیم .