اپرویزلغتنامه دهخدااپرویز. [ اَ پ َرْ ] (اِخ ) پرویز. اپرواز. ابرویز. برویز. || (ص ) مظفر. منصور. گرامی . (برهان ). || (اِ) نامی از نامهای مردان ایرانی .
چارگوشلغتنامه دهخداچارگوش . (ص مرکب ، اِ مرکب ) چهارگوش . چارگوشه ای .چهارضلعی . دارای چهارضلع. مربع. چارزاویه ای . دارای چهارزاویه . سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند. رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود.
اروزلغتنامه دهخدااروز. [ اُ ] (ع مص ) منقبض شدن ، چنانکه بخیلی با سؤال عطا. خود را درهم کشیدن . گرفته شدن ببخل . با هم آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). فاهم شدن . (زوزنی ). || مجتمع شدن . || ثابت گردیدن . استوار شدن (تاج المصادر بیهقی )، چنانکه درخت و جز آن در زمین . || قوی شدن . || پناه بردن بج
ستیزگاریلغتنامه دهخداستیزگاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستیزگار و ستیزگر: اپرویز از آنجا که ستیزگاری و بدخویی اورا بود نبشت که ... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 105).
بسفرخلغتنامه دهخدابسفرخ . [ ] (اِخ ) یکی از بزرگان و محافظان شهربراز، هنگام بیماری ، که به دستور بوران دخترکسری اپرویز بر وی گماشته شده بود. رجوع به فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 109 چ نیکلسون ، 1339 هَ . ق . کمبریج .
خرم گشتنلغتنامه دهخداخرم گشتن . [ خ ُرْ رَ گ َ ت َ ](مص مرکب ) شاد شدن . خشنود شدن . خرم شدن : خبر ببهرام رسیده بود کی اپرویز را در دیری پیچیده اند و او خرم گشته بود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 101).
بندویهلغتنامه دهخدابندویه . [ ب َ ی َ ] (اِخ ) بندوی : و او را دو خال بود [ اپرویز ]، یکی بندویه نام و دیگر بسطام نام . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100). و بندها بندویةبن سنفاد خال کسری پرویز بنا کرده است . (تاریخ قم ص <span class="hl" dir=
متراجعلغتنامه دهخدامتراجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) سپس پایگی بازگردنده . (آنندراج ). بازگشته و برگردنده . (ناظم الاطباء) : آن فر و اقبال اپرویز و پارسیان نقصان گرفت و متراجع گشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 104). و رجوع به تراجع شود.