ستیزگاریلغتنامه دهخداستیزگاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستیزگار و ستیزگر: اپرویز از آنجا که ستیزگاری و بدخویی اورا بود نبشت که ... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 105).
بسفرخلغتنامه دهخدابسفرخ . [ ] (اِخ ) یکی از بزرگان و محافظان شهربراز، هنگام بیماری ، که به دستور بوران دخترکسری اپرویز بر وی گماشته شده بود. رجوع به فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 109 چ نیکلسون ، 1339 هَ . ق . کمبریج .
خرم گشتنلغتنامه دهخداخرم گشتن . [ خ ُرْ رَ گ َ ت َ ](مص مرکب ) شاد شدن . خشنود شدن . خرم شدن : خبر ببهرام رسیده بود کی اپرویز را در دیری پیچیده اند و او خرم گشته بود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 101).
بندویهلغتنامه دهخدابندویه . [ ب َ ی َ ] (اِخ ) بندوی : و او را دو خال بود [ اپرویز ]، یکی بندویه نام و دیگر بسطام نام . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100). و بندها بندویةبن سنفاد خال کسری پرویز بنا کرده است . (تاریخ قم ص <span class="hl" dir=
متراجعلغتنامه دهخدامتراجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) سپس پایگی بازگردنده . (آنندراج ). بازگشته و برگردنده . (ناظم الاطباء) : آن فر و اقبال اپرویز و پارسیان نقصان گرفت و متراجع گشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 104). و رجوع به تراجع شود.