اکتنازلغتنامه دهخدااکتناز.[ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرد آمدن مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گرد آمدن . گرد آمدن و سخت شدن . (از اقرب الموارد). || پر شدن هرچه باشد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آگنده شدن مغز استخوان . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (المصادر زوزنی ). ||
اقتناصلغتنامه دهخدااقتناص . [اِ ت ِ ] (ع مص ) شکار کردن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) : اولیای دولت را بر اقتصاص و اقتناص او تحریض داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).کی دهد زندانیی در اقتناص مرد زندانی دیگر راخلاص . مولوی .
آکنده شدنلغتنامه دهخداآکنده شدن . [ ک َ دَ/ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ارتکاح ؛ آکنده شدن استخوان بمغز و تن بگوشت و خوشه بدانه و مانند آن . اکتناز.
احتیازلغتنامه دهخدااحتیاز. [ اِ ] (ع مص ) گرد آوردن چیزی و محیط شدن بر. جمع کردن . (تاج المصادر): چون سخن بذکر اکتناز و احتیاز زر و سیم رسیدی فرمودی . (جهانگشای جوینی ). || جمع شدن .
تعقرلغتنامه دهخداتعقر. [ ت َ ع َق ْ ق ُ] (ع مص ) پیوسته باریدن باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مکتنز شدن پیه شتر ماده در همه ٔ اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اکتناز پیه در همه ٔ اندام ناقه . (از اقرب الموارد). || دراز گردیدن گیاه . (منتهی الارب ) (آن
خزانهلغتنامه دهخداخزانه . [ خ ِ /خ َ ] (از ع ، اِ) محلی بوده است که در سرای پادشاهان و امیران و ثروتمندان که جواهرات و نقود و مالهای منقول قیمتی را بدانجا می نهادند و هر خرج و بذل و بخششی از آنجا می شد و هر هدیه ای بدانجا می رفت : علی ت
آکندنلغتنامه دهخداآکندن . [ک َ دَ ] (مص ) پر کردن . انباشتن . امتلاء : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی .بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار. <p class="au