اکتنافلغتنامه دهخدااکتناف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حظیره ٔ شتران ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گرد چیزی درآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). احاطه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پناه گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِمص ) پناه داری <span
مکتنفلغتنامه دهخدامکتنف . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) پناه جوینده و یک سوشونده . (غیاث ) (آنندراج ). || کسی و یا چیزی که احاطه می کند و محصور می سازد. (ناظم الاطباء) : حرص و کین هست از طباع مختلف مر مرا بر چار ضد شد مکتنف .(منسوب به مولوی ، مثنوی چ رمضانی ص <span
توهملغتنامه دهخداتوهم . [ ت َ وَهَْ هَُ ] (ع مص ) گمان بردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در وهم انداختن و گمان بردن . (آنندراج ). دروهم انداختن . (غیاث اللغات ). انگاشتن . گمان بردن . گمان کردن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). ادراک معنی جزئی
احاطةلغتنامه دهخدااحاطة. [ اِ طَ ] (ع مص ) اِحاطت . گرد چیزی درآمدن . (تاج المصادر). گرد چیزی برآمدن . (زوزنی ). گرد چیزی گرفتن . فروگرفتن . تأثف . فرازگرفتن چیزی را. (صراح ) : و ثمره ٔ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی ). از احاطت لش
احساسلغتنامه دهخدااحساس . [ اِ ] (ع مص ) دریافت . درک کردن . دریافتن . (منتهی الارب ). دیدن و یافتن . (المصادربیهقی ). || دانستن . آگاه شدن . (منتهی الارب ). || دیدن . (زوزنی ). || احساس ،درک چیزی است با یکی از حواس . اگر احساس با حس ظاهری باشد آن را مشاهدات گویند و اگر با حس باطن باشد وجدانیا