اکسیلغتنامه دهخدااکسی . [ اِ ] (یونانی ، حرف ، اِ) نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نماینده ٔ ستاره های قدر چهاردهم . وصورت آن این است . x (کوچک : x ) (یادداشت مؤلف ).
اکسیلغتنامه دهخدااکسی . [ اَ سا ] (ع ن تف ) فلان ٌ اکسی من فلان ؛ فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل . (یادداشت مؤلف ). || رکب اکساه ؛ بر گردن افتاد. (منتهی الارب ).
اقصیلغتنامه دهخدااقصی . [ اَ صا ] (ع ص ) شتر کرانه ٔ گوش بریده . (منتهی الارب ). و مؤنث آن قصواء است . || دور. ج ، اقاصی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ن تف )دورتر. (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). به نهایت رسیده تر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دورترین :باقصای جهان از فروغ
اکسیالغتنامه دهخدااکسیا. [ ] (اِ) یکی از ادویه ٔ قتاله است . (ابن البیطار در شرح کلمه ٔ جندبادستر) (یادداشت مؤلف ).
اکسیدلغتنامه دهخدااکسید. [ اُ ] (فرانسوی ، اِ) هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت ، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است . (فرهنگ فارسی معین ). خبث . زنگ . اکسید دو فر؛ زنگ آهن . خبث الحدید. اکسید دو زنک ؛ زنگ روی . (یادداشت مؤلف ). از اکسیدهای
اکسیداسیونلغتنامه دهخدااکسیداسیون . [ اُ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) حالت جسمی که اکسید شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || عمل اکسیدکردن . ترکیب جسمی با اکسیژن . (فرهنگ فارسی معین ). اکسیداسیون تبدیل یک جسم آلی به جسم دیگری است که ساختمان ملکولی آن تغییر فاحش نکرده باشد. در حقیقت این عمل تبدیل یک عامل شی
اکسیرلغتنامه دهخدااکسیر. [ اِ ] (معرب ، اِ) به اصطلاح کیمیاگران جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است . (از مؤید الفضلاء) (از آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). کیمیاء. (منتهی الارب ). کیم
اکسیررنگلغتنامه دهخدااکسیررنگ . [ اِ رَ] (اِ مرکب ) کنایه از شراب . (آنندراج ) : بده به دست من اکسیررنگ ای ساقی که همچو برگ خزان دیده است رخسارم .صائب تبریزی (از آنندراج ).
اکسیالغتنامه دهخدااکسیا. [ ] (اِ) یکی از ادویه ٔ قتاله است . (ابن البیطار در شرح کلمه ٔ جندبادستر) (یادداشت مؤلف ).
اکسیدلغتنامه دهخدااکسید. [ اُ ] (فرانسوی ، اِ) هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت ، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است . (فرهنگ فارسی معین ). خبث . زنگ . اکسید دو فر؛ زنگ آهن . خبث الحدید. اکسید دو زنک ؛ زنگ روی . (یادداشت مؤلف ). از اکسیدهای
اکسیداسیونلغتنامه دهخدااکسیداسیون . [ اُ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) حالت جسمی که اکسید شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || عمل اکسیدکردن . ترکیب جسمی با اکسیژن . (فرهنگ فارسی معین ). اکسیداسیون تبدیل یک جسم آلی به جسم دیگری است که ساختمان ملکولی آن تغییر فاحش نکرده باشد. در حقیقت این عمل تبدیل یک عامل شی
اکسیر اصفهانیلغتنامه دهخدااکسیر اصفهانی . [ اِ رِ اِ ف َ ] (اِخ ) میرزا عظیما. یکی از گویندگان متأخر است که به هندوستان سفر کرد و در آنجا اقامت گزید و به صفدر جنگ و نواب نظام الملک آصف جاه انتساب کرد و به سال 1169 هَ . ق . درگذشت . مراثی جانگداز در باره ٔ واقعه ٔ کرب
اکسیرلغتنامه دهخدااکسیر. [ اِ ] (معرب ، اِ) به اصطلاح کیمیاگران جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است . (از مؤید الفضلاء) (از آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). کیمیاء. (منتهی الارب ). کیم
تاکسیلغتنامه دهخداتاکسی . (فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ فرانسه متداول در زبان فارسی است و اختصار کلمه ٔ «تاکسی -اتو» میباشد. اتومبیل کرایه که در داخل شهرها مسافران را از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر برد.
واکسیلغتنامه دهخداواکسی . (ص نسبی ) کسی که با مزد به کفش واکس می زند. (فرهنگ نظام ). یرندج یعنی آن که کفش را به رنگ سیاه رنگ می کند. (ناظم الاطباء). که کفش را واکس زند. که شغل اوواکس زدن کفش مردم است . واکس زن . || (اِ مرکب ) جای واکس زدن . محل کسب و کار واکسی و واکس زن .
ناکسیلغتنامه دهخداناکسی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) بیقدری . خواری . حقارت . ذلت . پستی . (از ناظم الاطباء). کسی نبودن . بی ارزشی . عدم قابلیت . بی ارجی . هیچکسی : تا ز ریاضت به مقامی رسی کت به کسی درکشد این ناکسی . نظامی .هر کس که به با
بیلاکسیلغتنامه دهخدابیلاکسی . (اِخ ) شهری است واقع در جنوب غربی می سی سی پی ایالات متحده ٔ امریکا. بر شبه جزیره ای بین خلیج می سی سی پی و خلیج بیلاکسی . شهر فعلی در 1719 م . بنا گردید. (از دائرة المعارف فارسی ).
تاکسیفرهنگ فارسی عمیداتومبیل کرایهای که در داخل شهر کار میکند و مردم را از محلی به محل دیگر میبرد.