ایران شناسفرهنگ فارسی عمیددانشمند و نویسندهای (معمولاً غیر ایرانی) که در مورد اوضاع جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی، و اجتماعی ایران اطلاعات کامل داشته باشد.
ابراهیم بن هارون حرانیلغتنامه دهخداابراهیم بن هارون حرانی . [ اِ م ِ ن ِ ن ِ ح َرْ را ] (اِخ ) از اطبای مشهور عرب .309 هَ .ق . درگذشته است .
انجمن ایران شناسیلغتنامه دهخداانجمن ایران شناسی . [ اَ ج ُ م َ ن ِ ش ِ ] (اِخ ) در مهرماه 1324 هَ .ش . بمنظور تحقیق و تتبع در فرهنگ ، تاریخ ، ادب ، آثار و ابنیه ٔ ایران (پیش از اسلام و دوره ٔ اسلامی ) در تهران تأسیس شده و چند کتاب در مباحث مذکور طبع و منتشر کرده است . (ا
فرهنگلغتنامه دهخدافرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِخ ) ابوالقاسم فرهنگ یکی از فرزندان مرحوم وصال شیرازی است که با ادوارد برون ایران شناس بزرگ انگلیسی مکاتبه و برخورد داشته و اشعاری نیز می سروده است . (از تاریخ ادبی ادوارد برون ترجمه ٔ رشیدیاسمی ج 4 ص <span class="hl" di
رولن سنلغتنامه دهخدارولن سن . [ رُ ل ِ س ُ ] (اِخ ) سرهنری راولنسن مستشرق و ایران شناس نامی انگلیسی که موفق به خواندن سنگنبشته ٔمیخی بیستون شد و خواندن این کتیبه کلید کشف خطوط میخی گردید و اساس علم آسیروشوری (آشورشناسی ) را تشکیل داد. (از جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران ص <span class="hl" dir="lt
خانیکوفلغتنامه دهخداخانیکوف . [ ک ُ ] (اِخ ) نام ایران شناس معروف روسی است که در قرن نوزدهم میلادی می زیسته است . او را درقسمت آثار و ابنیه ٔ ایران تحقیقات فراوان است بخصوص درباره ٔ وضع ساختمانی و مدنیت شهر مشهد. او مشاهدات خود را در مشهد بشکل جالب توجهی نوشته و اعتمادالسلطنه در مطلعالشمس از نوش
شناسلغتنامه دهخداشناس .[ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم ) مخفف شناسنده . در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین ). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء). ترکیب ها:- <span c
ایرانلغتنامه دهخداایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز بصور «ایرون »، «ایرو» و «ایر» بخود اطلاق کرده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کلمات آریا، آریائیان و ایران و امثال آن
دگایرانلغتنامه دهخدادگایران . [ دِ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج با 170 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تاریخ جدید ایرانلغتنامه دهخداتاریخ جدید ایران . [ خ ِ ج َ دی دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حساب سال و ماهی که اکنون در ایران بر طبق قانون جاری است . تقی زاده در گاه شماری آرد: جشن نوروز بعنوان آغاز سال تا این اواخر تنها نشانه ای بود که از بقایای حساب زمان یا سال و ماه شماری ایران قدیم در ایران مانده بود آ
زایرانلغتنامه دهخدازایران . [ ی ِ ] (اِ) ج ِ زایر به فارسی : عطای تو بر زایران شیفته است سخای تو بر شاعران مفتتن . فرخی .مالی بزایران و شاعران بخشید.(تاریخ بیهقی ص 422).
ایرانلغتنامه دهخداایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز بصور «ایرون »، «ایرو» و «ایر» بخود اطلاق کرده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کلمات آریا، آریائیان و ایران و امثال آن