ایرانیلغتنامه دهخداایرانی .(ص نسبی ، اِ) هر چیز که وابسته به ایران باشد. اهل ایران . تابع ایران . (فرهنگ فارسی معین ) : از ایرانیان بد تهم کینه خواه دلیر و ستنبه بهر کینه گاه . فردوسی .هنر نزد ایرانیان است و بس ندارند شیر ژیان را
ایرانیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به ایران.۲. از مردم ایران.۳. تهیهشده در ایران.۴. (اسم) مجموعهای از زبانهای هندوایرانی، شامل زبانهای اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سُغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی، و فارسی.
حرانیلغتنامه دهخداحرانی . [ ح َرْ را ] (اِخ ) ابراهیم بن سنان بن ثابت بن قرةبن مروان بن ثابت حرانی بغدادی . پزشک صابئی متوفی 335 هَ . ق . او راست :زبدةالحکم من الحکمة. اغراض کتاب مجسطی . تفسیر مقاله ٔ نخستین از مخروطات . کتاب آلات الظلال . کتاب الرخامة.النخبة
حرانیلغتنامه دهخداحرانی . [ ح َرْ را ] (اِخ ) احمدبن ابی الفتح بن ابی بکر اصفهانی ، مکنی به ابوالشکر. از ابوالعباس احمدبن محمدبن حسین خیاط و ابوالقاسم عبدالرحمان بن ابی عبداﷲبن منده و محمودبن جعفر کوسج و جز ایشان حدیث شنید. یاقوت از سمعانی نقل کند که گفت در اصفهان از گفته ٔ وی حدیث نوشتم و در
حرانیلغتنامه دهخداحرانی . [ ح َرْ را ] (اِخ ) احمدبن حمدان بن شبیب بن حمدان بن محمود حرانی ، ملقب به نجم الدین و مکنی به ابوعبداﷲ نمیری حنبلی . در حران به سال 603 هَ . ق . بزاد و در قاهره به سال 695 هَ . ق . درگذشت . او راست :
ایرانیتفرهنگ فارسی عمیدنوعی ورق موجدار ساخته شده از سیمان و پنبۀ نسوز که برای پوشش سقف، دیوار کاذب راه آب، و دودکش به کار میرود.
ایرانیتفرهنگ فارسی معین(اِ.) ورقه یا لوله ای ظریف و سبک که از مخلوط سیمان و پنبة کوهی ساخته می شود و در ساختمان سازی به کار می رود.
زبان ایرانیلغتنامه دهخدازبان ایرانی . [زَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به مقدمه ٔ برهان قاطع چ معین ، مقدمه ٔ لغت نامه ، سبک شناسی بهار ج 1 ص 1تا30 و «ایران » و «پهلوی » و «پارس » و «فارس » شو
دینشاه ایرانیلغتنامه دهخدادینشاه ایرانی . [ هَِ ] (اِخ ) از رؤسای زردشتیان بمبئی (تولد 1300 - فوت 1357 هَ . ق . / 1317 هَ . ش ). از فضلا و ادبای زردشتی . دیوان حافظ
شهنازفرهنگ نامها(تلفظ: šah nāz) (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه شور ؛ (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از لحنهای قدیم ایرانی ؛ شاهناز .
دایوسواژهنامه آزاداسم یکی از سرداران ایرانی دایوس نام یکی از سرداران ایرانی. دآییوس. «دیوث» با ث، به معنی قواد و بی غیرت، هیچ ربطی به نام سردار ایرانی ندارد.
ایرانیتفرهنگ فارسی عمیدنوعی ورق موجدار ساخته شده از سیمان و پنبۀ نسوز که برای پوشش سقف، دیوار کاذب راه آب، و دودکش به کار میرود.
ایرانیتفرهنگ فارسی معین(اِ.) ورقه یا لوله ای ظریف و سبک که از مخلوط سیمان و پنبة کوهی ساخته می شود و در ساختمان سازی به کار می رود.
زبان ایرانیلغتنامه دهخدازبان ایرانی . [زَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به مقدمه ٔ برهان قاطع چ معین ، مقدمه ٔ لغت نامه ، سبک شناسی بهار ج 1 ص 1تا30 و «ایران » و «پهلوی » و «پارس » و «فارس » شو
دینشاه ایرانیلغتنامه دهخدادینشاه ایرانی . [ هَِ ] (اِخ ) از رؤسای زردشتیان بمبئی (تولد 1300 - فوت 1357 هَ . ق . / 1317 هَ . ش ). از فضلا و ادبای زردشتی . دیوان حافظ
واصف ایرانیلغتنامه دهخداواصف ایرانی . [ ص ِ ف ِ ] (اِخ ) میرزا محمدامین واصف ایرانی از شاعران است و شرح حال وی در «سفینه ٔ خوشگو» و در «نگارستان سخن » تألیف سید محمد صدیق حسن خان بهادر آمده است . (از فرهنگ سخنوران خیامپور).
موبد ایرانیلغتنامه دهخداموبد ایرانی . [ ب َ دِ ] (اِخ ) از گویندگان فارسی زبان بودو در هندوستان به سیاحت پرداخت . بیت زیر از اوست :از دیر و کعبه حاجت من گر روا شدی چندین چرا مشقت هر کیش بردمی .(از قاموس الاعلام ترکی ) (ازفرهنگ سخنوران ).
تاسماهی ایرانیAcipenser persicusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ تاسماهیان و راستۀ تاسماهیسانان و بالاراستۀ بالهشعاعیداران، دارای جثۀ کوتاه و نسبتاً فربه با چربی زیابافتی