ایزلغتنامه دهخداایز. (ترکی ، اِ) نشان قدم . اثر پا. (فرهنگ فارسی معین ).- ایز کسی را گرفتن ؛ رد پای کسی را گرفتن . او را پنهان تعقیب کردن . (فرهنگ فارسی معین ).- ایزگم کردن ؛ رد پا را از میان بردن . گم کردن اثر و نشانه ٔ خود.- ||
ایزفرهنگ فارسی عمیدردپا؛ رد پی؛ نشان قدم.⟨ ایز گم کردن: [عامیانه، مجاز]۱. رد گم کردن؛ رد پا را از میان بردن.۲. کسی را منحرف ساختن و به غلط انداختن.
ایزفرهنگ فارسی معین[ تر. ] (اِ.) نشان قدم ، رد پا. ؛~ کسی را گرفتن رد پای کسی را گرفتن ، کسی را پنهانی تعقیب کردن . ؛~ گم کردن الف - رد، رد پا را از بین بردن . ب - مردم را به اشتباه انداختن .
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
ایزکراتسلغتنامه دهخداایزکراتس . [ زُ / ت ِ ] (اِخ ) از خطبای آتن است که به سال 436 ق . م . در این شهر تولد یافت و 98 سال بزیست . ایزایوس و لیکورگوس از جمله ٔ شاگردان وی بوده اند. ایزکراتس با غالب
ایزونلغتنامه دهخداایزون . (اِخ ) جزیره ایست یک فرسنگ در یک فرسنگ و درو زرع و نخل است و در فارسنامه آن را از کوره ٔ اردشیرخوره گرفته اند. (نزهةالقلوب ).
ایزغنجلغتنامه دهخداایزغنج . [ زُ غ ُ / غ ُ ] (اِ) جوال . (برهان ) (آنندراج ) : آن بادریسه هفته ٔ دیگر غضاره شدو اکنون غضاره همچو یکی ایزغنج گشت .؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
ایزاءلغتنامه دهخداایزاء. (ع مص ) (از «وزی ») گل اندودن گرداگرد دیوار خانه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گل اندود کردن گرداگرد خانه . (ناظم الاطباء). || تکیه کردن بر پشت خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (از «ازی ») افزونی آوردن برضیعت کسی . ||
ایزابلغتنامه دهخداایزاب . (ع مص ) (از «وزب ») رفتن در زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفتن در زمین همانطوری که آب . (از اقرب الموارد). رفتن در زمین و سفر کردن . (ناظم الاطباء).
پی جوئی کردنلغتنامه دهخداپی جوئی کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاوش کردن . تجسس کردن . || ایز جستن . رد پای کسی را برداشتن .
پی شناسلغتنامه دهخداپی شناس . [ پ َ / پ ِ ش ِ ] (نف مرکب ) که اثر پای شناسد. ایزشناس . قائف . (منتهی الارب ). که ردّ پای تواند یافت . که ایز تواند بردارد.
رَدفسیلtrace fossilواژههای مصوب فرهنگستانرد یا اثر بهجامانده از جانوران در رسوبات قدیمی مانند ماسهسنگ یا شیل یا سنگآهک متـ . ایزفسیل ichnofossil *«ایزفسیل» از «ایز» به معنی ردپا و نشان، و «فسیل» تشکیل شده است
ایزکراتسلغتنامه دهخداایزکراتس . [ زُ / ت ِ ] (اِخ ) از خطبای آتن است که به سال 436 ق . م . در این شهر تولد یافت و 98 سال بزیست . ایزایوس و لیکورگوس از جمله ٔ شاگردان وی بوده اند. ایزکراتس با غالب
ایزونلغتنامه دهخداایزون . (اِخ ) جزیره ایست یک فرسنگ در یک فرسنگ و درو زرع و نخل است و در فارسنامه آن را از کوره ٔ اردشیرخوره گرفته اند. (نزهةالقلوب ).
ایزغنجلغتنامه دهخداایزغنج . [ زُ غ ُ / غ ُ ] (اِ) جوال . (برهان ) (آنندراج ) : آن بادریسه هفته ٔ دیگر غضاره شدو اکنون غضاره همچو یکی ایزغنج گشت .؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
ایز برداشتنلغتنامه دهخداایز برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) از اثر پاها بر زمین دنبال کسی بقصد یافتن او رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
ایزاءلغتنامه دهخداایزاء. (ع مص ) (از «وزی ») گل اندودن گرداگرد دیوار خانه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گل اندود کردن گرداگرد خانه . (ناظم الاطباء). || تکیه کردن بر پشت خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (از «ازی ») افزونی آوردن برضیعت کسی . ||
حجایزلغتنامه دهخداحجایز. [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) یاقوت گوید: کأنه جمع حاجز و هوالمانع (بالزای )، من فلات العارض بالیمامة. (معجم البلدان ).
حرایزلغتنامه دهخداحرایز. [ ح َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) حرائز. شتران برگزیده که از نفاست نتوان فروخت . (منتهی الارب ).
حایزلغتنامه دهخداحایز. [ ی ِ ] (ع ص ) حائز. نعت فاعلی از حیازت . گردآورنده . جامع.- حایز شرائط ؛ واجد شرایط. جامع شرایط لازم . و رجوع به حائز شود.
رایزلغتنامه دهخدارایز. [ ی ِ ] (ع ص ) رائز. اسم فاعل از ریشه ٔ «روز». آزماینده چیزی را تا از آن آگاهی یابد چنانکه سنگ را برای داشتن وزن آن بیازماید، و یا پول را بیازماید تا قدر آن را بداند. ج ، رازة. (ازاقرب الموارد). || برپای دارنده . اصلاح کننده ٔ ضیعه ٔ خود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الا