ایزدگشسبلغتنامه دهخداایزدگشسب . [ زَ گ ُ ش َ ] (اِ مرکب ) خداپرست . (برهان ). || لغةً مرکب است از ایزد (فرشته ) + گشن (نر، فحل ) + اسب ، جمعاً یعنی دارنده ٔ اسب نر ایزدی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ایزدگشسبلغتنامه دهخداایزدگشسب . [ زَ گ ُ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از امرای بهرام چوبین . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : به یک دست بربود ایزدگشسب که بگذاشتی آب دریا به اسب .فردوسی .
ایزدگشسبفرهنگ نامها(تلفظ: izad gošasb) (در اعلام) نام یکی از دانشمندان دربار انوشیروان نام سرداری ایرانی در جنگ بهرام چوبینه با خسرو پرویز.
راملغتنامه دهخدارام . (اِخ ) نام یکی از پیروان بهرام چوبین : وزان روی بهرام آواز دادکه ای نامداران فرخ نژادیلان سینه و رام و ایزدگشسب مر این کشته را بست باید بر اسب .فردوسی .
برزمهرلغتنامه دهخدابرزمهر. [ ب ُ م ِ ] (اِخ ) نام مؤبد بهرام گور : یکی موبدی نام او برزمهربر آن رفتن راه بگشاد چهر. فردوسی .ابا موبدموبدان برزمهرچه ایزدگشسب آن مه خوبچهر.فردوسی .
خوب چهرلغتنامه دهخداخوب چهر. [ چ ِ ] (ص مرکب )خوشگل . قشنگ . خوبروی . خوش صورت . نکوروی : ابا موبد موبدان برزمهرچو ایزدگشسب آن مه خوب چهربپرسیدکاین تخت شاهنشهی کرا زیبد و کیست بافرهی . فردوسی .بهر کار دستور بد برزمهردبیری
پیچان بودنلغتنامه دهخداپیچان بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) پیچیده بودن . رجوع به پیچان در معانی اخیر شود : نهانی ز سودابه ٔ چاره گرهمی بود پیچان و خسته جگر. فردوسی .ز گفتارشان خواهر پهلوان همی بود پیچان و تیره روان . <p class="author"
تازندهلغتنامه دهخداتازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) دونده . (آنندراج ). از تاختن و تاز، تندرو : چو خورشید بر چرخ لشکر کشیدشب تار تازنده شد ناپدیدیکی انجمن کرد خاقان چین بزرگان و گردان توران زمین . فردوس