ایغریلغتنامه دهخداایغری . [ اَ غ ُ ] (حامص ) جماع کردن حیوانات (آنندراج ). گشنی . (ناظم الاطباء). فحلی . گشنی . نری . (فرهنگ فارسی معین ).- به ایغری درآمدن ؛ گشنی کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
ایغریلغتنامه دهخداایغری . [ اُ غ ُ ] (ص نسبی ) ایغوری . اویغوری . منسوب به ایغر: زبان ایغری . قوم ایغری . خط ایغری : امیر ارغون بعد ما که از تعلیم خط ایغری فارغ شد. (تاریخ جهانگشا ج 2 ص 242).قمری رخ
یاغیگریلغتنامه دهخدایاغیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) سرکشی . نافرمانی . عصیان : آوازه ٔ یاغیگری و فتنه ٔ نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک
اغریلغتنامه دهخدااغری . [ اُ ] (اِ) ترکی است . دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری . (فرهنگ فارسی معین ).- باز اغری ؛ باز معلَّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغاب
اسفادلغتنامه دهخدااسفاد. [ اِ ] (ع مص ) برجهانیدن نر بر ماده . (منتهی الارب ). بر گشنی داشتن ستور. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بر ایغری کردن داشتن .
استسفادلغتنامه دهخدااستسفاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استسفاد بعیر؛ از پس شتر برآمدن و سوار آن شدن . (از منتهی الارب ). || گشنی کردن خواستن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ایغری کردن خواستن .
استطراقلغتنامه دهخدااستطراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بعاریت خواستن گشن را. (منتهی الارب ). گشن بعاریه فراخواستن . (تاج المصادر بیهقی ). شتر نر بعاریت خواستن برای ایغری . || فال سنگک خواستن از کاهن . (منتهی الارب ).
ابتسارلغتنامه دهخداابتسار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گشنی کردن شتر با ماده ای که هنوزبه گشنی نیامده باشد. (زوزنی ). ایغری کردن اشتر نر وقت اشتها. || گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن . || حاجت خواستن پیش از وقت . || آغاز کردن بچیزی . گرفتن تازه چیزی را. || خفتن پای کسی . || متغیر گردیدن رنگ .
اصعابلغتنامه دهخدااصعاب . [ اِ ] (ع مص ) دشوار شدن . (منتهی الارب ). دشوار شدن کار. (از تاج ) (آنندراج ) . اصعاب امر؛ دشوار گردیدن آن . (از اقرب الموارد)(قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || دشوار یافتن چیزی را. لازم است و متعدی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). دشخوار