حندملغتنامه دهخداحندم . [ ح َ دَ ] (ع اِ) درختی است که بیخ های آن سرخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). یکی آن حندمة است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
عندملغتنامه دهخداعندم . [ ع َ دَ ] (ع اِ) خون سیاوشان ، یا چوب بقم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دم الاخوین ویا بقم . (از اقرب الموارد) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویة). بقم را گویند که آن چوبی باشد که چیزها بدان رنگ کنند، و خون سیاوشان را هم گفته اند. (برهان قاطع).
عندملغتنامه دهخداعندم . [ ع ِ دِم م ] (ع اِ مرکب )مخفف «عندی ام » است . رجوع به ترکیب های «عند» شود.
خپلغتنامه دهخداخپ . [ خ َ] (اِ) خاموشی . (برهان قاطع). صاحب آنندراج و انجمن آرای ناصری و ناظم الاطباء نیز آنرا خاموشی معنی کرده اند و ناظم الاطباء آنرا صفت آورده است : گرشمس تبریزی مرا کردی اشارت گفتمی ایندم چو تنگ آورده است خپ کردم از بیش و ز کم . <p cla
چک و چانهلغتنامه دهخداچک و چانه .[ چ َ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) به معنی فک اسفل دهان و چانه ٔ زنخ . (از آنندراج ). فک اسفل زنخ وچانه ٔ ذقن . (غیاث ). پک و پوز. دک و پوز. دک و دهن . لب و لوچه . چک و چیل . مجموع چانه و فک پائین ، چنانکه در تداول عامه گو