ایوان کسریلغتنامه دهخداایوان کسری . [ اَی ْ ن ِ ک ِ را ] (اِخ ) مشهورترین بنایی که پادشاهان ساسانی ساخته اند. قصری است که ایرانیان آنرا طاق کسری یا ایوان کسری گویند. هنوز ویرانه ٔ آن در محله ٔ «اسپانبر» در مداین موجب حیرت سیاحان است . ساختمان این بنا را بخسرو اول نسبت میدهند. مجموع خرابه های این کا
زنیان رومیTrachyspermum copticum, Ammi copticum, Carum copticum, ajwainواژههای مصوب فرهنگستانگونهای زنیان به شکل گیاهی یکساله به ارتفاع 20 تا 50 سانتیمتر و معطر و با برگهای 2 تا 3 بار شانهای و گلهای سفید و گلآذین چتری و میوههایی به طول 2 میلیمتر
چاوانلغتنامه دهخداچاوان . (نف ، ق ) در حال چاویدن . بانگ کنان مرغی از دوری فرزند یااز بیم و جز آن . چاوچاوان . رجوع به چاوچاوان شود.و رجوع به چاو شود.
آهوانلغتنامه دهخداآهوان . [ هَُ ] (اِ) ج ِ آهو : همه مرگ رائیم پیر و جوان که مرگ است چون شیر و ما آهوان .فردوسی .
آهوانلغتنامه دهخداآهوان . [ هَُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سمنان بدامغان ، میان تیلستان و کلاته یعقوب در 266 هزارگزی طهران .
هائوآنلغتنامه دهخداهائوآن . (اِخ ) بنابر روایات فرزندان وی به همراه فرزندان دو تن دیگر به نام ت ِمِن و آاِرپ ُ به اتفاق پِردّیکاس نامی از آرُکس به مقدونیه آمده و در آنجا قرار گزیدند و شهر اِژس را مقر حکومت کردند (600 ق .م .). اینان و اعقابشان به مرور سایر قسمت
ایوان مداینلغتنامه دهخداایوان مداین . [ اَی ْ ن ِ م َ ی ِ ] (اِخ ) ایوان کسری : در ایوانی که تو خواهی ترا باغ ارم سازدچو ایوان مداین مرترا ایوان و خم سازد. فرخی .هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مداین را آئینه ٔ عبرت دان .<
دنلغتنامه دهخدادن . [ دَن ن ] (اِخ ) (نهر ...) در نزدیکی بغداد نزدیک ایوان کسری واقع شده و حفر آن یکی از کارهای سودمند خسرو انوشیروان بوده است . (از معجم البلدان ).
زریرانلغتنامه دهخدازریران . [ زَ ] (اِخ ) دهی است به بغداد، (منتهی الارب ). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود.
ارتجاسلغتنامه دهخداارتجاس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرزیدن با آوازی ، چنانکه خانه گاه زلزله . تحرک . اضطراب : ارتجاس بناء. و منه الحدیث : فارتجس ایوان کسری ؛ ای تحرک حرکة سمع لها صوت . (تاج المصادر). || بانگ کردن . (زوزنی ). غریدن . غریدن آسمان . بانگ کردن ابر. || بانگ کردن اشتر. || آوازهای درهم و س
متفکر شدنلغتنامه دهخدامتفکر شدن . [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در اندیشه فرورفتن . غور کردن . تأمل کردن : و از شهرت شاهزادگی آن تازه وارد که روزبه روز در تزاید بود متفکر شد درصدد تحقیق برآمد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 204). || غ
ایوانفرهنگ فارسی عمید۱. صفه؛ پیشگاه اتاق.۲. قسمتی از ساختمان که جلو آن باز و بیدروپنجره باشد.۳. [قدیمی] کاخ پادشاه.
ایوانلغتنامه دهخداایوان . [ اَی ْ / اِی ْ ] (اِ) صفه و طاق . (برهان ). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی وهلالی باشد خصوصاً. (آنندراج ). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ . (غیاث ). خانه ٔ پیش گشاده . (دهار). درگاه .
ایوانفرهنگ فارسی معین(اَ یا اِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - صفه ، پیشگاه اتاق . 2 - بخشی از ساختمان که سقف دارد اما جلو آن باز است و در و پنجره ندارد و مشرف به حیاط است . 3 - کاخ .
پیروزه ایوانلغتنامه دهخداپیروزه ایوان . [ زَ / زِ اَ / اِ ] (اِ مرکب ) ایوانی از پیروزه . ایوانی برنگ پیروزه . مجازاً، آسمان : ز عمر اینجهانی هر که حق خویش بشناسدبرون باید شدنش از زیر این پیروزه ایوانه
پیش ایوانلغتنامه دهخداپیش ایوان . [ اَ / اِ ] (اِ مرکب ) فضای مرتفع و مهتابی جلو ایوان که سقف ندارد. صحن خانه . (آنندراج ) : ای در روش شهنشهی جفت بطاق گردون به درت ز کهکشان بسته نطاق هنگام سلام پیش ایوان تو عرش نازد بجواب اب
سایوانلغتنامه دهخداسایوان . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) همان سایبان است . (آنندراج ). رجوع به سایبان و سایه بان شود.
سایوانلغتنامه دهخداسایوان . [ ی َ / ی ِ ](اِ مرکب ) (جشن ...) عید مظله ٔ یهود : و نزدیک شد عید مظله ، یعنی سایوان یهودیان . (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 108).