باآفرینفرهنگ فارسی عمیددرخور مدح و تمجید؛ قابل ستایش: ◻︎ یکی بزم جوید یکی رزم و کین / نگه کن که تا کیست باآفرین (فردوسی: ۵/۳۳۸).
باآفرینلغتنامه دهخداباآفرین . [ ف َ ] (ص مرکب ) لایق تحسین . قابل ، درخور تقدیس : خردمند گفتا بشاه زمین که ای نیک خو، شاه باآفرین . دقیقی .بدان بادپایان باآفرین بآب اندرون غرقه کردند زین . فردوسی .برآ
بافرینفرهنگ فارسی عمیددرخور آفرین؛ لایق تحسین: ◻︎ تو تا زادی از مادر بافرین / پر از آفرین شد سراسر زمین (فردوسی۱: ۳۹۷).
بافرینلغتنامه دهخدابافرین .[ ف َ ] (ص مرکب ) مخفف قابل آفرین . درخور آفرین . لایق تحسین . باآفرین ، بآفرین . مقابل بنفرین : سوی گرد گشتاسب شاه زمین سزاوار گاه آن کی بافرین . دقیقی .بدانخانه [ آتشکده ٔ نوبهار ] شدشاه یزدان پرست فر
بافرانلغتنامه دهخدابافران . (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین که در 50 هزارگزی جنوب خاور نایین متصل به شوسه ٔ نایین به عقدا در جلگه واقع است . ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 1978 تن سکنه ، آب آنجا از قنات تأمین
حسین آباد بافرانلغتنامه دهخداحسین آباد بافران . [ ح ُ س ِ دِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
پرآفرینلغتنامه دهخداپرآفرین . [ پ ُ ف َ ] (ص مرکب ) باآفرین بسیار : یکی نامه بنوشت پرآفرین ز دادار بر شهریار زمین .فردوسی .
ارمینلغتنامه دهخداارمین . [ اَ ](اِخ ) (کی ...) نام پسر چهارم کیقباد و برادر کوچک کاوس . (برهان ) (جهانگیری ) (مؤیدالفضلاء) : نخستین چه کاوس باآفرین کی آرش دوم بد، سوم کی پشین چهارم کی ارمین ، کجا بود نام سپردند گیتی به آرام و کام .<p class="author"
هشتادلغتنامه دهخداهشتاد. [ هََ ] (عدد، ص ، اِ) توصیفی عددی . هشت مرتبه ده . (ناظم الاطباء). ثمانین . نماینده ٔ آن در حساب جُمَّل حرف «ف » است . (یادداشت به خط مؤلف ) : چو گودرز و هشتاد پور گزین همه نامداران باآفرین .فردوسی .
کی ارمینلغتنامه دهخداکی ارمین . [ ک َ اَ ] (اِخ ) نام یکی از چهار پسر کیقباد است . (برهان ). نام پسر کوچکتر از چهار پسر کیقباد است . (ناظم الاطباء) : نخستین چو کاوس باآفرین کی آرش دوم بد، سوم کی پشین چهارم کی ارمین کجا بود نام سپردند گیتی به آرام و کام .<br
سخن رفتنلغتنامه دهخداسخن رفتن . [ س ُ خ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) گفتگو شدن . مذاکره : سخن رفتشان یک بیک همزبان که از ماست بر ما بد آسمان . فردوسی .چو پیران بیامد ز هند و ز چین سخن رفت از آن شهر باآفرین . فردوسی .