بابیللغتنامه دهخدابابیل . (اِخ ) جد سوم شیخ زاهد گیلانی . نام شیخ زاهد بنحوی که در صفوةالصفا مسطور است تاج الدین ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار(یا بندار) الکردی السنجانی است . و گویند مادرجدش بابیل از جن بوده . لقب زاهد را پسرش سید جمال الدین به جهاتی که در آن اختلاف است به او عطا ک
بابیللغتنامه دهخدابابیل .(اِ) پرستو. مخفف ابابیل و همان مرغی است که خدای تعالی ابرهه و سپاه او را که با پیلان برای خرابی خانه ٔخدا بمکه آمده بودند بدان مرغ بسنگ انداختن هلاک کردو در قرآن مجید در سوره ٔ فیل بدین نحو آمده است : «اَلَم تر کیف فَعل ربک باصحاب الفیل . اَلَم
بابللغتنامه دهخدابابل . [ ] (اِخ ) ابن قیس الجذامی . کسی است که روح بن زنباع الجذامی را که از مردان بنی امیه بود و در سال 64 هَ . ق . از جانب خلیفه مروان بن الحکم والی فلسطین شد از آن شهر بیرون راند و با ابن زبیر که برای خلافت در حجاز قیام کرده بود بیعت کرد.
بابللغتنامه دهخدابابل . [ ] (اِخ ) جد شیخ زاهد گیلانی است ... و شیخ زاهد ولد شیخ روشن امیربن بابل بن شیخ پندار الکردی السبحانی بود و تاج الدین ابراهیم نام داشت . (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزوه ٔ 4 ص <span class="hl" dir="l
بابللغتنامه دهخدابابل . [ ب ِ ] (اِخ ) بلغت یونانی نام ستاره ٔ مشتری باشد .(برهان ) (عجائب البلدان از شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به مشتری شود. || (اِ) مشرق را نیز گویند. (برهان ). || ظاهراً بمعنی مغرب آمده است . || فرقه . (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ).
بابللغتنامه دهخدابابل . [ ب ِ ] (اِخ ) رودیست بطول 78 کیلومتر، از سوادکوه سرچشمه میگیرد و از مغرب بارفروش میگذرد و در مشهدسر وارد دریا میشود، عرض آن در مصب 79 متر و عمقش 5 متر است . معروفترین
بابیلنیلغتنامه دهخدابابیلنی . [ ل ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بابیلون ، بابل ،بابلستان . رجوع به بابیلون ، بابل و بابلستان شود.
بابیلولغتنامه دهخدابابیلو. [ ل ُ ] (اِخ ) معتبرترین ساتراپهای ایران باستان . رجوع به بابل و بابلستان شود.
بابیلونهلغتنامه دهخدابابیلونه . [ ل ُ ن ِ ] (اِ) درقاموس الاعلام ترکی بجای منسوب به بابل آمده است . رجوع به بابل و بابلستان شود. (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
بابیلونیاکالغتنامه دهخدابابیلونیاکا. [ ل ُ] (اِخ ) نام کتابی است تاریخی راجع ببابل از بروسوس مورخ بابلی : ... بروسوس مورخ و پیشوای معروف بابل که در قرن سوم ق .م . میزیسته تاریخ بابل و آشور او که قدما خلدئیکا یا بابیلونیاکا نامیده اند در عهد سلطنت انتیوخس اول (280 -
مجرفدیکشنری عربی به فارسیبيل , بيلچه , خال پيک , خال دل سياه , بيل زدن , با بيل کندن , بابيل برگرداندن
بطاطةدیکشنری عربی به فارسیسيب زميني , انواع سيب زميني , کج بيل , چاقوي کوتاه , بيلچه مخصوص کندن علف هرزه , بابيل کندن (منهدم کردن)
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار الکردی السنجابی معروف به شیخ زاهد گیلانی ازپیشوایان طریقت و مراد شیخ صفی الدین اردبیلی است :... شیخ صفی الدین اولیاء شیراز را وداع فرموده و بجانب اردبیل باز گشت و نوبت دیگر شرف خدمت والده دریافته و ت
زاهد گیلانیلغتنامه دهخدازاهد گیلانی .[ هَِ دِ ] (اِخ ) تاج الدین ابراهیم فرزند روشن امیر.در کتاب اسس المواهب السنیة فی مناقب الصفویة، مشهور به صفوة الصفاء، تألیف توکلی بن اسماعیل بن حاجی اردبیلی معروف به ابن بزاز که در شرح احوال شیخ صفی الدین اردبیلی جد پادشاهان صفوی است بمناسبت آنکه شیخ صفی الدین
الغتنامه دهخداا. [ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده ،چون : ابرنایو؛ نابرنا، نابالغ. اَمهرک َ؛ بی مرگ . (اوستائی ). اکرانه ؛ بی کنار، بی کرانه ، نامتناهی . و این حرف برای چنین معنی در کلمه ٔ اَسغدَه ، به معنی ناسوخته ، یا نیم سوز و نیز در کلمه ٔ اپیشه ،
بابیلنیلغتنامه دهخدابابیلنی . [ ل ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بابیلون ، بابل ،بابلستان . رجوع به بابیلون ، بابل و بابلستان شود.
بابیلولغتنامه دهخدابابیلو. [ ل ُ ] (اِخ ) معتبرترین ساتراپهای ایران باستان . رجوع به بابل و بابلستان شود.
بابیلونهلغتنامه دهخدابابیلونه . [ ل ُ ن ِ ] (اِ) درقاموس الاعلام ترکی بجای منسوب به بابل آمده است . رجوع به بابل و بابلستان شود. (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
بابیلونیاکالغتنامه دهخدابابیلونیاکا. [ ل ُ] (اِخ ) نام کتابی است تاریخی راجع ببابل از بروسوس مورخ بابلی : ... بروسوس مورخ و پیشوای معروف بابل که در قرن سوم ق .م . میزیسته تاریخ بابل و آشور او که قدما خلدئیکا یا بابیلونیاکا نامیده اند در عهد سلطنت انتیوخس اول (280 -
تبابیللغتنامه دهخداتبابیل . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تَبل و این نادر است . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تبل شود.
ابابیللغتنامه دهخداابابیل . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اِبال و اِباله و اَباله و ابّیل و ابّول و ایبال . و نیز گفته اند این کلمه جمعی است بی واحد. دسته های پراکنده . گروههای متفرق . دسته دسته . گروه گروه . - طیر ابابیل ؛ گله های مرغان . جفاله جفاله . ابوعبیده گوید واحد آ
ابابیلفرهنگ فارسی معین( اَ) [ ع . ] (اِ.)1 - دسته های پراکنده ، دسته - دسته ، گروه مرغان . 2 - پرستوها، چلچله ها.