باجگاهلغتنامه دهخداباجگاه . (اِ مرکب ) گمرک خانه . راهدارخانه . رصدگاه . رجوع به رصدگاه شود : ... اینک رفتم بسر تاریخ سلطان مسعود رضی اﷲعنه پس از فروگرفتن امیر یوسف و فرستادن سوی قلعت سکاوند دیگر روز از بلخ برداشت و بکشید و بباجگاه رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class
باجگاهلغتنامه دهخداباجگاه . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز در 38هزارگزی شمال شیراز، کنار شوسه ٔ شیراز باصفهان . سکنه ٔ آن 38 تن است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).<
باجگاهلغتنامه دهخداباجگاه . (اِخ ) نام محلی کنار راه کازرون به بهبهان میان نوبندگان و فهلیان در 66650گزی کازرون .
باجگاهلغتنامه دهخداباجگاه . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش بافق شهرستان یزد در 67هزارگزی خاور بافق و 9هزارگزی خاور راه کوشک به خبرستان . کوهستانی ، سرد معتدل . سکنه ٔآن 38 تن و آب آن از قن
بازگاهلغتنامه دهخدابازگاه . (اِ مرکب ) آنجائی که رودخانه عریض میگردد. (ناظم الاطباء). محل باز شدن بستر رودخانه .
بازگویهلغتنامه دهخدابازگویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِمص مرکب ) واگو کردن . تکرار : ز استماع کلام تو گوش گوهرچین ز بازگویه ٔ نام تو نطق شکرخا. ظهوری (از آنندراج ).و رجوع به بازگو شود.
بازوچهلغتنامه دهخدابازوچه .[ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) اعضای فرعی لاله ٔ دریایی . در تمام طول بازوی لاله ٔ دریایی و در هر طرف آن شاخه های ساده تر و کوچکتری قراردارند به اسم بازوچه . (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص <span class="hl" dir="
بجایةلغتنامه دهخدابجایة. [ ب ُج ْ جا ی َ ] (اِخ ) نام شهری در ساحل الجزایر و 33000 تن جمعیت دارد. (از اعلام المنجد). شهری در ساحل دریای مغرب که از زمان ناصربن علناس (در حدود 457 هَ . ق .) توسعه یافته و آبادان شده است . (از معج
گمرک خانهلغتنامه دهخداگمرک خانه .[ گ ُ رُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن خراج گمرک از مال التجاره می گیرند. (ناظم الاطباء). باژخانه . راه دارخانه . باجگاه . باژستان . و رجوع به گمرک شود.
باژگهلغتنامه دهخداباژگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف باژگاه . باجگاه . محلی که باج گیرند : بر باژگه آز نگر نگذری ایراک این آز نخواهد ز تو جزدیدن بر ناژ. ناصرخسرو (دیوان ص 504).و رجوع به باژگاه شود.<