بخدالغتنامه دهخدابخدا. [ ب ِ خ ُ ] (سوگند، صوت ) کلمه ٔ قسم یعنی سوگند بخدا. (ناظم الاطباء). قسم بخدا. سوگند بخدا. واﷲ. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. قسم خدا و برای خدای تعالی . (آنندراج ) : بخدا که گر بمیرم که دل از تو برنگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم . <p
بخدا سپردنلغتنامه دهخدابخدا سپردن . [ ب ِ خ ُ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) ترکیبی است که به هنگام تودیع گویند: بخدا سپردم ؛ در پناه خدا. بسلامت بروی .
مناجاتفرهنگ مترادف و متضاد۱. دعا، رازگویی، نیایش ۲. رازونیاز کردن (باخدا) ۳. نجوا کردن ۴. سحر، سحرگاه (در ماه رمضان)
شخص کثیففرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی افت، چرک، خبیث، شرور، پلید، ملحد، محارب باخدا، مفسد فیالارض، خوک، دزد
بانمازلغتنامه دهخدابانماز. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: با + نماز) نمازخوان . که نماز دارد. که نماز گزارد. آنکه همیشه نماز گزارد. آنکه نمازش هرگز ترک نشود. مقابل بی نماز. || مؤمن . باخدا.
کافرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ملحد، نامقدس، عجم، بیدین، جاهل، بتپرست، مرتد، بدعتگذار آدم کافر، محارب باخدا، عضو حزب باد
معتقدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ] معتقد، مطمئن، متکیبهخود باخدا، باایمان، خداشناس، مؤمن مشرف مقید، پایبند، اهل زودباور قانع، مجاب، قانعشده متیقن