بادانگیزفرهنگ فارسی عمید۱. انگیزانندۀ باد؛ آنچه سبب وزش باد میشود؛ بادآور.۲. هرچیز که در معده تولید نفخ میکند.۳. بادکرده؛ پرباد.۴. (اسم) گُلی که به عقیدۀ بعضی هرگاه آن را به دست بمالند و در هوا بپاشند سبب وزش باد میشود.۵. (اسم) زعفران.
بادانگیزلغتنامه دهخدابادانگیز. [ اَ ] (اِ مرکب ) نام گلی است که هرگاه مزارعان خواهند که غله را از کاه جداکنند و باد نباشد آن گل را بدست مالند و برگ آنرا بر هوا پاشند باد بهم رسد. (برهان ). رجوع به آنندراج و انجمن آرا و شعوری و جهانگیری و فرهنگ نظام و ناظم الاطباء شود. || زعفران . (ناظم الاطباء).<
بادانگیزلغتنامه دهخدابادانگیز. [ اَ] (نف مرکب ) چیزهای نفاخ . (آنندراج ) (انجمن آرا): داروئی بادانگیز؛ مولدالریاح . مقابل بادشکن و بادکش ، بمعنی کاسرالریاح ، هر چیز که در معده تولید نفخ کند:و فقاع و... بادانگیز باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). پیاز گرم و ترب بادانگیز بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || پر
بیدانشلغتنامه دهخدابیدانش . [ ن ِ ] (ص مرکب ) بیعقل . نادان و جاهل . (ناظم الاطباء). بیعلم و معرفت : اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اندهمه خرطبع و همه احمق و بیدانش و دند. لبیبی .تن مرده چون مرد بیدانش است که نادان به هر جای بی رامش
بادنجلغتنامه دهخدابادنج . [ دِ ] (اِ) نارگیل است و آن را جوز هندی گویند. (برهان ). به معنی نارجیل است و آن را جوز هندی گویند.(آنندراج ) (انجمن آرا). جوز هندی و نارگیل و ناریل و گهوپره . (الفاظ الادویه ). نارگیل . (ناظم الاطباء). میوه ٔ درختی است که در مملکت گرم و تر می روید و نامهای دیگرش نارگ
فسون آمیزلغتنامه دهخدافسون آمیز. [ ف ُ] (ن مف مرکب ) آمیخته به افسون و نیرنگ : سخنهای فسون آمیز گفتن حکایتهای بادانگیز گفتن .نظامی .
انگیزلغتنامه دهخداانگیز. [ اَ ] (اِ) ریشه ٔ فعل انگیزیدن ، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک . انگیزه . (فرهنگ فارسی معین ) : گمان می برم که قصه ٔ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).آنکه می کشت مرا غمزه ٔ خونریز تو بودگرچه او کشت ولیکن ه
لوبیالغتنامه دهخدالوبیا. (اِ) لوبیاء . لوباء. (منتهی الارب ). از گیاهان دو لپه ای و از تیره ٔ پروانه داران و از دسته ٔ لوبیاها . این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و