بادبه دستفرهنگ فارسی عمید۱. بیکاره.۲. تهیدست و مفلس.۳. محروم؛ بیحاصل: ◻︎ تکیه بر چار چیز مینکنی / که شوی زاین امید بادبهدست (ابنیمین: مجمعالفرس: بادبهدست).۴. بدبخت؛ بادبهمشت.
بیادبیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیانضباطی، بیتربیتی، بیفرهنگی، نافرهیختگی ۲. پررویی، جسارت، دریدگی، گستاخی، وقاحت ۳. نااهلی، ناخلفی ۴. نامردمی ≠ فرهیختگی، آدابدانی
بادبالغتنامه دهخدابادبا. (اِ) بادپا. بادپای . هر چیز تیز و تندرو عموماً و اسب خصوصاً. (آنندراج ). رجوع به بادپا و بادپای شود.
بازچیدنفرهنگ فارسی عمید۱. واچیدن؛ برچیدن.۲. برداشتن؛ جمع کردن: ◻︎ عنقا شکار مینشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبهدست است دام را (حافظ: ۳۰).۳. گرد آوردن.۴. تکتک جمع کردن.۵. چیزی گسترده را درهم پیچیدن.