بادلیجلغتنامه دهخدابادلیج . (اِ) نوعی از توپ که آلت جنگ است . ظاهراً بادلیج معرب بادلِش است و بادلش در ترکی توپ را گویند چنانکه در لغات ترکی مسطور است . (از غیاث ). نوعی از توپ . ملاطغرا گوید : ببادلیج سحر چرخ چون گلوله گذاردشود خزینه ٔ باروت بی درنگ ستاره .و
بادلجلغتنامه دهخدابادلج . [ ل َ ] (اِ) بادلیج باشد. رجوع به بادلیج شود: از صدای های و هوی دلیران عرصه ٔ میدان از غرش توپ و بادلج پرآشوب گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ).
بادلیجهلغتنامه دهخدابادلیجه . [ دَ ج َ/ ج ِ ] (اِ) بادلیج بود. (آنندراج : بادلیج ). یک قسم توپ . (ناظم الاطباء). رجوع به بادلج و بادلیج شود.
بادلجلغتنامه دهخدابادلج . [ ل َ ] (اِ) بادلیج باشد. رجوع به بادلیج شود: از صدای های و هوی دلیران عرصه ٔ میدان از غرش توپ و بادلج پرآشوب گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ).
سنگ رعدلغتنامه دهخداسنگ رعد. [ س َ گ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از گلوله ٔ توپ و گلوله ٔ بادلیج . (برهان ) (آنندراج ). غلوله ٔ توپ کلان . (فرهنگ رشیدی ) : اگر سنگ رعد تو دارد شکوه صف لشکر ماست البرز کوه .هاتفی (از فرهنگ رشیدی ).</p
توپلغتنامه دهخداتوپ . (اِ) لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مِدْفَع... و به فارسی بادلیج ... گویند... در بعضی از تاریخ انگریزان مذکور است که ترکان توپ را در سال 1330 م . ایجاد کرده اند لیکن میر مح
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از
بادلیجهلغتنامه دهخدابادلیجه . [ دَ ج َ/ ج ِ ] (اِ) بادلیج بود. (آنندراج : بادلیج ). یک قسم توپ . (ناظم الاطباء). رجوع به بادلج و بادلیج شود.