بادپافرهنگ فارسی عمیدتندرو؛ تیزرفتار؛ تیزتک. Δ بیشتر دربارۀ اسب گفته میشود: ◻︎ سمند بادپای از تگ فروماند / شتربان همچنان آهسته میراند (سعدی: ۱۷۶).
بادپالغتنامه دهخدابادپا. (ص مرکب ) کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود. (برهان ). سخت تیزرفتار. سخت سریعالسیر. (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (انجمن آرا):بدینگونه تا برگزید اشقری یکی بادپادئی گشاده بری . فردوسی .الا کجاست جَمْل ِ باد
بادالغتنامه دهخدابادا. (اِخ ) ابوعبداﷲ حسن بن علی بن باد، نیای ابوالحسن احمدبن علی بن حسن بن هیثم بغدادی (264 - 371 هَ . ق .). وی محدثی ثقه بود و از ابوشعیب حرانی و دیگران سماع دارد و احمدبن علی بن حسین بادا فرزندش و قاضی ابو
بادالغتنامه دهخدابادا. (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ممزاتی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75).
بادالغتنامه دهخدابادا. (اِخ ) نسبتی است که ابوالحسن احمدبن علی بن حسن بن هیثم طهمان بغدادی معروف به ابن الباد بدان شهرت داشت . وی مردی ثقه و فاضل بود و در علوم قرآن و ادب دست داشت و از فقه مالکی آگاهی داشت . وی از ابوسهل احمدبن محمدبن عبداﷲبن قطان و ابومحمد دعلج بن احمدبن دعلج سجزی و ابوبکر م
بادالغتنامه دهخدابادا. (فعل دعایی ) دعای مغایبه و معنی آن «بُوَدا»ست و چون دعا بخطاب کنند بادی گویند و معنی آن با شماست . (آنندراج ). در مقام دعا آرند و مقام آن آخر کلامست . (هفت قلزم ). کلمه ٔ دعابمعنی باد. (ناظم الاطباء). مدح و ثنا و ستایش : هرچه باداباد من این کار را میکنم . (فرهنگ نظام ).
بادپایلغتنامه دهخدابادپای . (ص مرکب ، اِ مرکب ) سریع در رفتار (اسب یا مرکوبی دیگر). سخت تندرو. سخت تیز در رفتن . بادپیکر. بادپیما. رجوع به بادپیکر و بادپیما شود : اگر خواهی این بادپای دوان دو دستت ببندم به بند گران . فردوسی .هیونان ک
بادپالالغتنامه دهخدابادپالا. (اِ مرکب ) چیزی که شراب بدان صاف کنند و باده پالا نیز گویند. (ناظم الاطباء).
بادپایلغتنامه دهخدابادپای . (ص مرکب ، اِ مرکب ) سریع در رفتار (اسب یا مرکوبی دیگر). سخت تندرو. سخت تیز در رفتن . بادپیکر. بادپیما. رجوع به بادپیکر و بادپیما شود : اگر خواهی این بادپای دوان دو دستت ببندم به بند گران . فردوسی .هیونان ک
ده بادپایینلغتنامه دهخداده بادپایین . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چنارود بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن . واقع در 42هزارگزی جنوب آخوره . دارای 100 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
بادبالغتنامه دهخدابادبا. (اِ) بادپا. بادپای . هر چیز تیز و تندرو عموماً و اسب خصوصاً. (آنندراج ). رجوع به بادپا و بادپای شود.
بادپالالغتنامه دهخدابادپالا. (اِ مرکب ) چیزی که شراب بدان صاف کنند و باده پالا نیز گویند. (ناظم الاطباء).
بادپایلغتنامه دهخدابادپای . (ص مرکب ، اِ مرکب ) سریع در رفتار (اسب یا مرکوبی دیگر). سخت تندرو. سخت تیز در رفتن . بادپیکر. بادپیما. رجوع به بادپیکر و بادپیما شود : اگر خواهی این بادپای دوان دو دستت ببندم به بند گران . فردوسی .هیونان ک